-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مرداد 1386 09:51
از دید من معمولی ساده دل، به این میگن رو کم کنی! به این میگن گوش مالی و تنبّه! (از نامه های امام علیه السلام به معاویه) اما بعد... زمان آن فرارسیده که از مشاهده امور با چشم صحیح بهره مند گردی. تو با ادعاهای باطل همان راه نیاکان خود را می پیمائی... خود را در دروغ و فریب می افکنی آنچه بالاتر از شان تو است به خود نسبت می...
-
Communicate What You Mean
سهشنبه 16 مرداد 1386 15:11
انگار هر چه نامفهوم تر حرف بزنی و پای تلفن و بلندگو هر چقدر صدات خسته تر و با ناز و افاده تر باشه مناسب تره! یعنی کسی نیست به این خانمهای تلفنچی یا پشت بلندگو نشسته بگه : شغل شما مستقیما با شنیدن مرتبطه؟ با ارتباط درست ایجاد کردن؟ هنره که به جای " لطفا گوشی خدمتتون باشه" یا " لطفا چند لحظه گوشی رو داشته باشید" ،...
-
یک ۱۳ رجب در یک ۱۶ دی؟
چهارشنبه 10 مرداد 1386 19:14
توی صحن یه حرم بود. راه میرفت و به اطرافش نگاه میکرد. یه صحن مثل خیلی از صحن های دیگه. یه محوطه ی باز که چهار طرفش رواق و بالای یکی از دیوارها گنبدی ساده داشت. شاید حتی طلا هم نبود. دیوارها هم همه آجری و بدون تزیین بود. شاید ساده ترین حرمی بود که می دید. ساده و کاملا خلوت. خودش بود و صحن خالی. پیش خودش گفت: اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مرداد 1386 15:15
به نظرتون، طراح و ایده پرداز گاو دوست داشتنی لبنیات روزانه، یه گرافیست با ذوق و با سلیقه نیست؟ نه تنها بخاطر شکل نازنین این گاو دوست داشتنی، بلکه ایده هایی که با طرحهاش به ذهن مخاطب نشون میده. وقتی طرحهاشو می بینی، انگار توی قلبتو دارند قلقلک میدن! طرح شیر نسکافه (شاید هم شیر قهوه) شو دیدید؟ گاوه مثل غول چراغ جادو،...
-
قصاص (یا صد و یک راه برای ذله کردن مزاحمان!)
پنجشنبه 4 مرداد 1386 08:36
یه چیزی بگم؟ گاهی از این که دین ما و احکام شرعی و قانونی ما اینقدر مبتنی بر رافت هستند کلافه میشم. نمیخوام خدای نکرده چیزی رو زیر سئوال ببرم ها. اینم میدونم که گاهی بخاطر موقعیت زمانی و مکانی (در مقیاس عصر و دوره و زمانه)، اعمال قانون و حدود شرعی، روش خاصی رو می طلبه. یعنی گاهی تعدیل میشه، گاهی قابل خریدن میشه و گاهی...
-
اطلس نو بافت دلم
دوشنبه 1 مرداد 1386 19:59
شده گاهی اوقات یه تصویر، یه جمله، یه قطعه از یه خاطره، یه قطعه از موسیقی، بیاد و بچسبه به ذهنتون؟ من الان اونطوری شدم. چند ساعتی میشه که این مصرع توی سرم میچرخه. میچرخه و منو با خودش میچرخونه. گفت که سرمست نه ای! رو که از این دست نه ای! پ. ن : چندین سال پیش، دو روز قبل از روز تولد آقا امام زمان (عج)، خواب دیدم تو...
-
Inside Out
شنبه 30 تیر 1386 23:09
اول اینکه .... توی یکی از فرمهایی که توی یکی از مصاحبه های استخدامی پر کردم، چند تا تست روانشناسی هم بود. یکی از سئوالها این بود که چه چیزی شما رو بیشتر از هر چیز دیگه ای عصبانی میکنه؟ جوابش راحت بود: بی انصافی و تکبر. یعنی رفتارهایی که توی چند تا از همین مصاحبه ها هم به وضوح شاهدشون بودم: طرف (یعنی صاحب کار) حق خودش...
-
If I thought you'd ever change your mind
یکشنبه 24 تیر 1386 08:17
شاید لازم نباشه بگم چرا تقریبا همیشه همراه این قطعه گریه میکنم... I would bring you flowers in the morning Wild roses as the sun begins to shine Sweet perfume in tiny jeweled caskets If I thought you'd ever change your mind I would take you where the music's sweetest And feed you winter fruits and summer wine Show you...
-
مشخله جان و باباش
چهارشنبه 20 تیر 1386 19:51
مشخله : بابا جوووون! بابا جوووون! بدویید بیایید! زود .... باباش : چیه پسرم؟ مشخله : بیایید ... یه آدمیزاد یه قوطی دستش گرفته داره از توش ما رو نگاه میکنه! بیایید بریم بخوریمش. باباش: آدمیزاد؟؟ بخوریمش؟ مشخله : آره خب ... بدویید! الان میره ها! باباش: اولا که شکار وظیفه مامانته.... ثانیا! ما که تازه همین پریروز کلی گوشت...
-
Short Message Service
سهشنبه 19 تیر 1386 17:41
قربان تقدس و عزت همه ی پیامبران و امامان و کلام خدا و هرچه که از عالم بالاست. اما اینکه عده ای پیام کوتاه بفرستند و تاکید کنند که این پیام رو برای ۱۵ نفر دیگه بفرست تا خبر خوشی بهت برسه، یا بدتر از اون تهدید کنند که اگه نفرستی یه بلا سر خودت و خانواده ات میاد، هیچ قشنگ نیست. نه از نظر شان و منزلت اون مقدسات و نه از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 تیر 1386 20:37
اگه دلتون طاقت خوندن ماجراهای جگر خراش نداره این پست رو نخونید! در ادامه ی پست قبلی که براتون از خاطرات بچگی ام گفتم، این دفعه یه خاطره ی دیگه میگم که با سابقه ی درخشان من در امر خطیر شیطنت و آتش سوزوندن بیشتر آشنا بشید! توی حیاط خونه مون یه حوض داشتیم با هفت هشت تا ماهی قرمز. بابام (خدا رحمتش کنه) برای اینکه امنیت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 تیر 1386 15:18
پسربچه ی پنج شش ساله توی اتوبوس، حوصله اش سر رفته بود. به محض اینکه صندلی ردیف بغل خالی شد از مادرش پرسید: برم اونجا بشینم؟ مامانه هم گفت برو. آنچنان از این که جاشو عوض کرده ذوق زده شد که منو یاد یکی از سرگرمی های قدیم ندیمام انداخت. بچه که بودم، از اینکه بعضی از شبها جای خوابم عوض بشه خیلی خوشم میومد. به این کار...
-
خـــــــــیـــــــلـــــــی بـــــــــــزرگ داشت!
سهشنبه 12 تیر 1386 12:14
عجیبه ها! تمام سال به جز این یه هفته، هم یادمه مادرم و هم با همه ی وجود مادر بودن رو حس میکنم. نمیدونم این چه معنی میده؟! تمام روزهای سال نگران جگر گوشه ام هستم؛ پا به پای صحبت و درد دل مادرهای دیگه فکر میکنم و غصه میخورم و بغض میکنم؛ وقتی مادری داغدار میشه نفسم بند میاد؛ وقتی صحبت بیماری بچه ای(هر سنی میخواد باشه ،...
-
Silent Scream
پنجشنبه 7 تیر 1386 22:35
به من بگو برای شناختن این یکی، چند ماه یا چند سال وقت میخواهی؟ برای این یکی چند ماه صبر و سکوت کنم تا بشناسی اونجور که من شناختم؟ برای این یکی چند ماه به خودم نهیب بزنم: " ساکت بمون! آفتاب پشت ابر نمی مونه." ؟ آخه آدمی مثل تو چطور میتونه اینطور راحت خام بشه؟؟ ظاهر که سهله، هر باطنی هم نمی تونه و نباید تو رو گول بزنه ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 تیر 1386 22:24
اولا ... ... دیدم جایم تنگ بود دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت نه کس ز من خبر داشت دیدم چنین جای تنگ نشستن، آورد ننگ به خود دادم یک تکان مثل رستم پهلوان! ثانیا ... وقتش رسیده بود. از خیلی هفته ها و ماهها پیش. خدا منو برای این همه ظلمی که به خودم روا داشتم ببخشه. حتما می بخشه چون هر بار استخاره کردم بد اومد. این...
-
آخرین اعلام
شنبه 19 خرداد 1386 15:31
بی مقدمه: امتحانات دوره ی نیمه حضوری مدیریت فنی بند ب رو قبول شدم. حالا باید منتظر باشم که یه آژانس مسافرتی تقاضای کارآموز کنه یا اگه آژانس آشنا سراغ داشته باشم، خودم برم سراغشون. این هم به خیر گذشت. خدا رو شکر. کم کم بار و بندیل رو ببندیم و بریم سفر. کی میاد؟.... رفتیماااااا
-
Inspirational Respiration
سهشنبه 8 خرداد 1386 09:14
لحظه به لحظه به بغض ناشی از شرمندگیم اضافه میشد. هر جمله ی پزشک فوق تخصص ریه ام* که سالهاست پیشش میرم، مثل پتکی بود که بیشتر از ضربه ی قبلی، از شدت خجالت منو به زمین فرو می برد. بعد از گوش دادن به صدای ریه ام، با صدای خشنی که سابقه نداشت ازش بشنوم، و در عین مهربانی منحصر به فردش، گفت: " اصلا معلوم هست داری با خودت...
-
۱۰۰
پنجشنبه 3 خرداد 1386 10:42
مثل غریقی که کم کم به خودش میاد و میفهمه نباید دست و پا بزنه؛ مثل بچه ای که اونقدر کتک خورده که فهمیده هر چه بیشتر وول بخوره ممکنه ضربه های بیشتری دریافت کنه؛ مثل فرشته ای که تلاش کرده، گفته، تکرار کرده ولی هر چه تلاش کرده و گفته و تکرار کرده نتیجه ای معکوس گرفته ... خسته، متقاعد و تسلیمم. من که ادعایی نکردم. من...
-
تنسی ویلیامز
شنبه 29 اردیبهشت 1386 11:53
دو تا از سرگرم کننده ترین کارهایی که مشتاقانه سراغشون میرم گشت زدن توی کتابهای فرهنگ لغت و مجموعه های جملات قصاره. میتونم ساعتها توی Oxford Advanced Learner's Dictionary از یه لغت به لغت دیگه برم و مثالهاشو بخونم. درسته که بارها و بارها خوندن لغات باعث نشده همه شونو به خاطر بسپرم، اما کمک کرده بعضی جاها که بدجور گیر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 اردیبهشت 1386 13:04
این روزا به شدت عاشق دخترم هستم. یعنی از اون عشقهای لحظه به لحظه در حال افزایش. بعد از ظهر ها که میخوام برم خونه انگار بال در میارم. انگار هر لحظه که زودتر برسم، بیشتر میتونم دلمو بهش نشون بدم. همش توی این فکرم که همزمان با رسیدن به خونه کاری هم براش انجام بدم که هم جالب باشه و هم خوشحالش کنه. همزمان، به شدت دلم براش...
-
دروغ شاخدار
سهشنبه 25 اردیبهشت 1386 08:51
قبلا براتون از گربه ی نر نارنجی رنگ محله مون گفتم؟ این گربه ی نر از اون گربه های بی دست و پا، ترسو و ظاهرا" قلدره. یه سر داره اندازه قوری قهوه خونه ها. الهی بگردم. خودش هم میدونه من خیلی خیلی دوستش دارم. گاهی به من بی اعتنایی میکنه و گاهی به شدت محبت نشون میده. چند روز پیش منتظر تاکسی بودم و از راه رسید و هی خودشو به...
-
میراث
سهشنبه 18 اردیبهشت 1386 11:00
صبح توی یه برنامه مستند مربوط به حیات وحش، صحنه هایی از شنای یه اردک رو نشون میداد و یهو دیدم دارم عین پدر خدا بیامرزم با عشق و محبت به نحوه ی شنا کردنش ( که عین راه رفتنشون دل آدمو قلقلک میده) نگاه میکنم و نازش میدم. بعد ذهنم رفت و رفت پیش روزهایی که پدرم با علاقه و عشقی منحصر به فرد به مرغ و جوجه ها و اردکهایی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 10:52
چمن دلکش، زمین خرم، هوا تر نشستن پای گندم زار خوشتر امید تازه را دریاب و دریاب غم دیرینه را بگذار و بگذر* برای سبک کردن فشارهایی که اخیرا روی ذهن و قلبم وارد شده، به چند وقت استراحت و آرامش احتیاج دارم. سعی میکنم دقایق و لحظاتی که با خودم تنها هستم رو با خوندن کتاب و شعر پر کنم. من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اردیبهشت 1386 09:13
دیروز وسط جلسه ی تقریبا رسمی توی شرکت در حضور رییس و بقیه ی همکاران، وسط یه بحث حساس، وقتی تحت تاثیر فشار در حال افزایش انواع و اقسام افکار توی سرم بودم، وقتی با حرارت درباره ی تبدیل نوع ارز از دلار به یورو و پرداخت بصورت نقدی (که خودمون بهش میگیم TT) صحبت میکردیم، یهویی گفتم: این مبلغ رو باید به یویو تبدیل کنیم ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 اردیبهشت 1386 11:05
گفتنش راحته. ولی همین هم کلی فکر و برنامه ریزی و مشقت داره. اگه زندگی در سطح زندگی انسانهای اولیه که از بابت قوانین و مقررات و دستورات اخلاقی و اجتماعی، نگرانی نداشتند و حرجی برشون نیست، باشه، که هیچ. ولی وقتی انواع و اقسام اهداف و موانع غیر قابل پیش بینی در مسیر " زندگی" قرار داشته باشه اونوقت نمیشه به همین راحتی ها...
-
chain reaction
شنبه 8 اردیبهشت 1386 12:29
فیلم Babel * رو دیدید؟ اگه بخوام یه جمله کوتاه درباره ی این فیلم بگم، میگم : یه نفر یه سنگ توی چاه میندازه که هزار نفر (دیوانه و عاقل) رو درگیر اون سنگ میکنه. فیلم یه نگاه تقریبا از بالا به کره ی زمین داره و میخواد گوشه ی کوچیکی از وقایع رو نشون بده که چطوری بعضی حوادث به همدیگه مرتبط هستند و چطوری روی هم تاثیر میذارن...
-
فرار یا قرار؟
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 10:10
وقتی فکرشو میکنم می بینم در مقایسه با اون چه که در گذر سالها و گذر عمر، دیدم و شنیدم و تجربه کردم، دغدغه هایی که در سن هجده نوزده سالگی داشتم و خیال میکردم معنی دغدغه و رنج بشریت (!) رو فهمیدم، مثل داستانهای کودکانه در برابر پرونده های موجود در ادارات دادگستریه! نمیدونم چرا و بر چه مبنایی وقتی به این ترانه ی بسیار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اردیبهشت 1386 12:54
سلام بر شما اى خاندان نبوت و جایگاه رسالت و مرکز رفت و آمد فرشتگان و جاى فرود آمدن وحى (الهى ) و معدن رحمت (حق ) و گنجینه داران دانش و سرحد نهائى بردبارى و اصول و اساس کرم و بزرگوارى و پیشوایان ملتها و در اختیار دارندگان نعمتها و ریشه و اصول نیکان و استوانه هاى خوبان و زمامداران بندگان و پایه ها و ستونهاى شهرها و بلاد...
-
این یک درخواست رسمی و جدی است
چهارشنبه 29 فروردین 1386 09:40
دعای خیلی خیلی خیلی فوری: خدایا فقط و فقط از روزی حلال و مشاغلی که در عرش خودت داری منو بهره مند کن و وسیله های مورد اعتماد خودت رو هرچه سریعتر به من برسون. آمین. به وسیله های خوب و مورد اعتماد خدا: آماده همکاری و خدمت در یک محیط سالم، ترجیحا مرتبط با امور فرهنگی، هستم. شرح سوابق کاری و خلاصه ای از چند تا کار معدود و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 فروردین 1386 11:22
هی جناب آقای پدر سرکار خانم مادر !!! حواست هست وقتی داری از روی جدول خیابون میری اون طرف و دست بچه ی دو سه ساله ات رو اونطوری از ساعد میگیری و بلندش میکنی داری آزارش میدی؟ یه نفر تو رو اونطوری از روی زمین بلند کنه خوشت میاد؟ هی جناب پدر و یا مادر راننده ی ماهر و کار کشته!! وقتی بچه ات رو روی صندلی جلوی اتومبیل...