مثل غریقی که کم کم به خودش میاد و میفهمه نباید دست و پا بزنه؛
مثل بچه ای که اونقدر کتک خورده که فهمیده هر چه بیشتر وول بخوره ممکنه ضربه های بیشتری دریافت کنه؛
مثل فرشته ای که تلاش کرده، گفته، تکرار کرده ولی هر چه تلاش کرده و گفته و تکرار کرده نتیجه ای معکوس گرفته ...
خسته، متقاعد و تسلیمم.
من که ادعایی نکردم. من معمولی ام و مثل هر آدم معمولی دیگه، میتونم خسته، متقاعد و تسلیم بشم.
تسلیم شدن یعنی بزدلی؟ عدم ادامه یعنی بی همتی؟
قبول. هم بزدلم و هم بی همت.
اجازه حضور می دهی بانو ؟
اجازه ی ما هم دست شماست.
بشدت با شما مخالفم
گاهی تسلیم بهتر از جنگه ...گاهی نرفتن بهتر از رفتنه ...گاهی از نفس افتادن بهتره از بیهوده دست و پا زدن ...گاهی عقب نشینی یک پیروزیه ..
عذر میخوام ...سلام !!
علیک سلام.
این که شد موافقت!! :)
سلام.
ولی با همهی اینها نومید نیستید و این بهترین وجه حرفهاتونه که باید دریافت میکردم.
سلام از بنده.
راستشو بخواهید در شکل کلی نا امید نیستم ولی برای بعضی جزییات (که مهم هم هستند) ... نا امیدم.
فکر کنم گاهی اوقات باید همه چیز رو به حال خود رها کرد تا اون بالایی بهترین ها رو پیش رو قرار بده.
از شما چه پنهان تنها کاری که بلدم همین سپردن اوضاع به اون بالاییه. یعنی همین تسلیم شدنی که توی این نوشته عرض شد. دیگه نشستم به تماشا. چون نه توان مبارزه رو دارم و نه نتیجه ای از مبارزه گرفتم.
اتفاقاً منو خوشحال کردید بهم سرزدید و برایم کامنت با ارزش خودتون رو نوشتید.ممنونم.
ما همچنان هر فرصتی باشه دعاگوی شما و دوستان دیگه هستیم.
خدا حفظتون کنه. متشکرم. روزی چند بار به وبلاگتون سر میزنم. چون دلایلتون رو درمورد دیر به دیر به روز کردن وبلاگتون میدونم، دیگه هی اظهار نگرانی نمی کنم. ولی این به معنی منتظر نبودن نیست.
محتاجم به دعا. مخصوصا از زبان کسی که اربابی مثل آقا قمر بنی هاشم داره. لطف می کنید.
سلام فرشته جان
شاید بهتر باشه از لفظ ؛رضا؛ استفاده کنی.
و بگی خدایا راضیم به رضای تو.
راستی من بیصبرانه منتظرم :)
سلام عزیزم.
رضای خدا که البته. فقط ترس و نگرانی ام از اینه که نمی تونم تشخیص بدم تا کجای مقاومت و صبر مورد تایید خدا و کجاش ظالم پروریه. این موضوعیه که دو سه سالی هست داره منو توی خودش له میکنه.
محتاج دعام.
زیارتت میکنم انشالله :)
به مبارکی بانو
در فرصتی مناسب دست پر خواهم آمد
قربان محبتت. قدم رنجه میکنی.