صفا

 

اواخر فیلم " محمد رسول الله " (ص) که یه نفر با صدای بلند و خیلی محکم میخوند:" لا إله إلا الله؛ ولا نعبدو إلا إیاه؛ مخلصین له الدین؛ ولو کره الکافرون"  رو یادتون میاد؟ فکر کنم قسمت فتح مکه بود.

خیلی خوش آهنگه. عبارت ها یکی پشت اون یکی میان و دل آدم یه جوری میشه. تاپ تاپی و شناور و بعد یهو میفته پایین! نه؟

اگه اشتباه نکنم روی پرده کعبه هم همین نوشته شده. آره؟؟  ای جاااااااااااااان  خدا قسمت کنه بریم از نزدیک ببینیم و در سعی بین صفا و مروه هم زمزمه اش کنیم. اونا که دیدن هم دوباره قسمتشون بشه انشالله.

Marvellous Marbles

 

یکی از زیباترین و سرگرم کننده ترین اختراعات یا ساخته های بشر، تیله ها هستند . شما رو نمیدونم، اما من به شدت دوستشون دارم.

گوی های شیشه ای رنگارنگ که وقتی توی نور بهشون نگاه میکنی، یک دنیا رنگ و زیبایی توشون می بینی. میتونی دقایق طولانی سرگرم بشی و دلت به اون همه قشنگی خوش بشه.  نیازی نیست حتما کم سن و سال و بچه باشی. میشه از همین زیبایی دم دست هم لذت ببری.

من که گاهی قربون صدقه شون هم میرم!

 

ای جااااااااااان

بومرنگ بی خاصیت

وقت ارائه ی تعریف از دنیای کودکان، میگن بچه ها دلشون صافه و یکی از خصوصیات مشترک بین همه شون، ابراز خواسته هاشون بی هیچ رودروایسیه. میگن وقتی خواسته ای دارند، راحت و با صدای بلند به زبان میارنش.

این صفت رو هم (مثل خیلی از صفات دیگه بچه ها) صفت خیلی خوب و ایده آلی میدونند.

ولی اگه برای مثال همچین رفتاری از یه بزرگسال، مثلا همسن من، سر بزنه، کم پیش میاد کسی این رفتار رو تایید کنه. نه تنها تایید نمیکنه، بلکه - در صادقانه ترین حالت - احتمالا سرزنش هم میکنه. غیر صادقانه اش گذشتن افکار منفی از ذهن و عدم بیان جملاتی مثل اینه:

با این سنّش! یه ذره حرفشو توی دهنش نمیچرخونه! آدم عاقل بالغ که هرچی میخواد که به زبان نمیاره!

البته این "هرچی" اونقدر ها هم "هرچی" نیست ها! گاهی یه خواسته ی ساده است که از دل بلند شده و انجامش نه ضرری به کسی میزنه، نه حال کسی رو میگیره، نه هزینه ای برای کسی داره.

این همه صغرا کبرا چیدم که خواسته مو بگم:

خیلی دوست دارم بعضی روزها (که خیلی زیاد پیش میاد) برای عزیزان و دوستانم، بی بهانه، ایمیل و کارت سلام و روز بخیر و حال و احوالپرسی بفرستم.  خیلی هم دوست دارم جوابمو بدن.

البته اگه جواب ندن،  اینقدر که از سرکوب کردن خواسته ام غمگین میشم، از بی جواب موندن غمگین نمیشم. هرچی باشه، مردم کار و زندگی دارند. بیکار نیستن که جواب همه ی سلامها رو بدن. هستن؟*

 

 

* اینجاش چندان صادق نبودم! دروغ چرا؟ غمگین میشم. همونطور که در گذشته بارها این بلا به سرم اومده و حتی با خودم عهد کردم دیگه از این کارا نکنم.... ای بابا!!  کیه که درس بگیره؟!! کیه که درس بگیره ابراز محبت مثل پرتاب کردن یه بومرنگ نیست و قرار نیست هر احساسی که نشون میدی، به خودت برگرده؟  بماند که برای تلافی  محبت نمی کنیم. ولی خب آدمیزاد باید دلش به یه چیزی خوش باشه دیگه. نه؟!  اصلا همون بچه های آدمیزاد هم وقتی محبت می کنند جواب میخوان. نمیخوان؟!!! آدمیزاد ها هم یه زمانی بچه بودند خب!

شرم

" ابایزید به حج رفتی و حریص بود به تنها رفتن. نخواستی که با کسی یار شود. روزی شخصی را دید که پیش، پیش او می‌رفت. در او نظر کرد، در سبک راه رفتن او! ذوقی او را حاصل می‌شد. با خود متردد شد که: عجب! با او همراه شوم؟
شیوه‌ی تنها روی را رها کنم که خوش همراهی است.
باز می‌گفت که با حق باشم رفیق!
باز می‌دید که ذوق همراهی آن شخص می‌چربید بر ذوق رفتن به خلوت. در میان مناظره مانده بود که: کدام اختیار کنم؟
آن شخص رو را پس کرد و گفت: نخست تحقیق کن که منت قبول می‌کنم به همراهی؟ " *

********

در مقیاسی بسیار بسیار کوچکتر، بلا تشبیه، حکایت منه. که گاهی پیشاپیش از بابت بعضی عواطف، بعضی عکس العمل ها و بعضی رفتارها، خوش بین و امیدوارم.

چقـــــــــــــــــــــــــــدر شرمنده شدم...

 

* منبع : گزیده سخنان شمس

 

تو و آن چشمان حزن انگیز...

شجاع باش!

می دانم که در دنیایی پر از انسانهای جورواجور

شجاع بودن سخت است

حتی ممکن است تیرگی درون قلبت

باعث شود احساس حقارت کنی.

اما من رنگهای حقیقی تو را می بینم؛

می بینم که چگونه از درونت می درخشند.

رنگهای حقیقی ات را می بینم

و به همین دلیل دوستت دارم.

پس نترس! رنگهای حقیقی ات را نشان بده!

رنگهایی به زیبایی رنگین کمان...

 

You with the sad eyes
Don't be discouraged
Oh, I realize
It's hard to take courage
In a world full of people
And the darkness inside you
Can make you feel so small

But I see your true colors
Shining through
I see your true colors
And that's why I love you
So don't be afraid to let them show
Your true colors
True colors are beautiful
Like a rainbow

 

 ********

 

روشنی چشم

شادی  دل

آرامش خیال

نفس راحت

لبخند حقیقی

تخفیف دلتنگی

و

حالی که دارم رو از تو دارم.

 

سپاس!  

من کاه شدم چو کهربایی تو مرا

 

 

کنجی خلوت و نغمه ی یادگار دوست  و از سر گیری مشق خوشنویسی ام  آرزوست ...

 

سینوزیت

پاییز شروع شده باشه و تو بدونی به زودی میرسی به:

 روزهایی که صبحهاش باید چراغ روشن کنی؛ روزهایی که گاهی کمتر از ده ساعت طول میکشن و توی اون ده ساعت هم همش ابر می بینی و تیرگی و سرما؛ روزهایی که لباس روی لباس می پوشی که از سرما منجمد نشی؛ روزهایی که هرچی انسان و حیوون بی پناهه توی اون هوا بیشتر از قبل زجر می کشن؛ روزهایی که سینوسهای صورت و پیشونی ات از درد و سرما تیر می کشن ...

این شرایط آب و هوایی شرایط بالقوه رو برای حساس تر و زودرنج تر از همیشه بودنت فراهم می کنند. اون وقت تو با هر جمله ای که اینجا و اونجا میخونی حرص میخوری، با خودت حرف میزنی، توی فکرت هزار تا نتیجه گیری می کنی و محکوم میکنی. قهر میکنی و غصه میخوری.

همه ی اینا در مدتی که ظاهرا شش ماهه ولی در عمل شصت ماه طول میکشه رخ میدن. یاد جغد و مرگ و صحنه های سیاه و خاکستری و صادق هدایت و خودکشی و قبرستان مخروبه نمیفتی؟!

کی میشه تو دیگه پاییز و زمستان نبینی؟؟ کی میشه؟ 

 

ویییییی ... توی کفشش آب رفت 

پ.ن ۱- پروردگارا ببخشید فضولی کردم. بهتر میدونی هر بنده ات یه مدله. من پاییزی بد خلق هم این مدلی!

پ.ن ۲ - پروردگارا از اینکه در قسمت فوقانی نیمکره شمالی " مردگی " نمیکنم کرور کرور بار شکر!

پ.ن ۳ -  اگه تو زمستون بمیرم چی؟! می میرم از سرما که! 

خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن

 

توی این هیر و بیر ... همین مونده بود!

 

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده​ام

این بار من یک بارگی از عافیت ببریده​ام

دل را ز خود برکنده​ام با چیز دیگر زنده​ام

عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده​ام

ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی

دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده​ام

امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد

خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیده ام

.

.

.

در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا

زیرا برون از دیده​ها منزلگهی بگزیده​ام 

 

الهی بگردم :)

 

 فینقیلی ِ در گیر!

 

*****************

 

پ.ن : یکی دو ماه پیش توی سایت یاهو این خبرو خوندم:

یه سنجاب کوچولو تو کشور فنلاند، روزی دو بار به یه فروشگاه سر میزنه و میره سراغ تخم مرغ شانسی های Kinder!

صاحب فروشگاه میگفت که این سنجابه با دقت رویه ی آلومینیومی رو باز میکنه، شکلاته رو میخوره و اسباب بازی ها رو همونجا میذاره و میره. سراغ هیچ شکلات دیگه ای هم نمیره! الهی بگردم...

 

البته بعدا خوندم که این شهرت کار دست صاحب فروشگاه داده و مقامات بهداشتی منطقه از فروشگاهها خواستند اصول بهداشتی رعایت بشه و هیچ نوع جونده ای به فروشگاههاشون وارد نشه.