بومرنگ بی خاصیت

وقت ارائه ی تعریف از دنیای کودکان، میگن بچه ها دلشون صافه و یکی از خصوصیات مشترک بین همه شون، ابراز خواسته هاشون بی هیچ رودروایسیه. میگن وقتی خواسته ای دارند، راحت و با صدای بلند به زبان میارنش.

این صفت رو هم (مثل خیلی از صفات دیگه بچه ها) صفت خیلی خوب و ایده آلی میدونند.

ولی اگه برای مثال همچین رفتاری از یه بزرگسال، مثلا همسن من، سر بزنه، کم پیش میاد کسی این رفتار رو تایید کنه. نه تنها تایید نمیکنه، بلکه - در صادقانه ترین حالت - احتمالا سرزنش هم میکنه. غیر صادقانه اش گذشتن افکار منفی از ذهن و عدم بیان جملاتی مثل اینه:

با این سنّش! یه ذره حرفشو توی دهنش نمیچرخونه! آدم عاقل بالغ که هرچی میخواد که به زبان نمیاره!

البته این "هرچی" اونقدر ها هم "هرچی" نیست ها! گاهی یه خواسته ی ساده است که از دل بلند شده و انجامش نه ضرری به کسی میزنه، نه حال کسی رو میگیره، نه هزینه ای برای کسی داره.

این همه صغرا کبرا چیدم که خواسته مو بگم:

خیلی دوست دارم بعضی روزها (که خیلی زیاد پیش میاد) برای عزیزان و دوستانم، بی بهانه، ایمیل و کارت سلام و روز بخیر و حال و احوالپرسی بفرستم.  خیلی هم دوست دارم جوابمو بدن.

البته اگه جواب ندن،  اینقدر که از سرکوب کردن خواسته ام غمگین میشم، از بی جواب موندن غمگین نمیشم. هرچی باشه، مردم کار و زندگی دارند. بیکار نیستن که جواب همه ی سلامها رو بدن. هستن؟*

 

 

* اینجاش چندان صادق نبودم! دروغ چرا؟ غمگین میشم. همونطور که در گذشته بارها این بلا به سرم اومده و حتی با خودم عهد کردم دیگه از این کارا نکنم.... ای بابا!!  کیه که درس بگیره؟!! کیه که درس بگیره ابراز محبت مثل پرتاب کردن یه بومرنگ نیست و قرار نیست هر احساسی که نشون میدی، به خودت برگرده؟  بماند که برای تلافی  محبت نمی کنیم. ولی خب آدمیزاد باید دلش به یه چیزی خوش باشه دیگه. نه؟!  اصلا همون بچه های آدمیزاد هم وقتی محبت می کنند جواب میخوان. نمیخوان؟!!! آدمیزاد ها هم یه زمانی بچه بودند خب!

نظرات 18 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 02:14 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

مطلب رو خوندم. حق رو به شما می‌دهم ولی چون الآن فرصتم کمه اجازه بدید اگه یادم نرفت بعداً نظرم رو بدهم.

خواهش می کنم؛ اجازه ی ما هم دست شماست. منتظر می مونم تا نظرتونو بخونم. امیدوارم یادتون نره. منتظرم ها. منتظرم ها.

کلبه دنج سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 03:01 ب.ظ http://www.cozy-cottage.blogfa.com

چقده دلم واسه اون آدمک عکسه سوخت
:(

اون منم ها!

:(

:(

:(

کلبه دنج سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 03:05 ب.ظ http://www.cozy-cottage.blogfa.com

یه کاری می گم جدیه ها! انصافا راه حل اساسیه، با یه تیر می شه دو نشون زد. یعنی یه راهکاری میگم هیچ وقت رد خور نداره، با این روش نه احساستون سرکوب می شه و غمگین می شن نه اینکه هیچ وقت بی جواب می مونید.
من خودم چندین بار انجام دادم، و ییهو سورپریز شدم !! خب صغرا کبرا پیدنم بسه D: )

راهش اینه که، واسه خودتون ای میل یا اس-ام (پیامک!!) بفرستید. جوابش فی الفور به دست خودتون می رسه. با کلی تفاهم! سلامتون را با سلام جواب می ده، و از همون عکسه ا و مطالبی که شما خوشتون میاد، اون طرف هم خوشش اومده !

حله؟
بیست تومن وَشد

دست شما درد نکنه!

اینو " اون طرف" براتون فرستاد! D:

http://i22.tinypic.com/o8z0ao.jpg

کلبه دنج سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 04:35 ب.ظ http://www.cozy-cottage.blogfa.com

یاد اون پستتون افتادم که گوینده رادیو سوالهاشو با جملات سوم شخص غایب از بچه هه می پرسید !!
D:

خب این آقا کوچولو بگه چند سالشه! چه شعرایی بلده؟

!!!

:)

بدتر از سوم شخص غایب حرف زدن میدونید چیه؟ اینه که از یه بچه (یا بزرگسال) اینجوری اسشمو می پرسند:

اسم شما چی" بود" ؟!!

بارها وسوسه شدم در جواب بگم: فرشته بود. هنوز هم هست!

بهناز سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 06:46 ب.ظ

سلام
من هنوز نیومده دلم تنگ شده :( اصلاْ هم خجالت نکشیدم و رودربایتس هم با دلم ندارم !

اول اجازه بدید اظهار شرمندگی و ندامت کنم به خاطر کارت تبریک زیبایی که برای اومدنم به ایران فرستادید و من جسارتاْ فرصت نکردم پاسخ بدم.

راستش رو بخواین منهم این بلا سرم اومده مثلاْ شب عید برای حدود ۲۰ نفر پیام تبریک فرستادم و فقط ۳ نفر جوابم رو دادن!

سلام به روی ماهت

من که از اول مهر تا حالا دلم تنگه پس چکار کنم؟ این که دل نیست من دارم! :(

خواهش میکنم. این حرفا چیه؟! خوب وقتت تنگ بود دیگه. تازه بعدش هم که بهم گفتی و بابت کار کوچیکی که کردم تشکر هم کردی.

ولی از جدی گذشته بریم سر شوخی: امروز بعد از ظهر هم برات message فرستادم. جواب اونو هم ندادی!! >:))


(فرستادنش جدی جدی بود. )

بهناز سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 06:47 ب.ظ

منهم راه حل دیگه ای دارم هروقت از جلوی کارت تبریک فروشی رد میشم و از کارتی خوشم میار اونو برای خودم میخرم و کلی هم ذوق میکنم :)
این کارایی داره؟

آخ جووووووون ... باز هم بحث شیرین لوازم تحریر فروشی ! :)

تو فکر برگزاری" تور لوازم تحریر" هستم. این سفر که اومدی همه مون دسته جمعی بریم بازار لوازم تحریر فروشها! چطوره؟! :)

و اما سئوالت: نه! اینم کارآیی نداره. فقط و فقط "اون طرف" باید دخیل باشه.( رجوع شود به راه حل نامبرده جان!) خودم به خودم ابراز محبت کنم که بیشتر اذیت میشم :'(

نمیدونم چرا بیربط یاد یه جمله از اینشتین افتادم!?!! گفته:

" اطلاع ندارم در جنگ جهانی سوم مردم از چه سلاحی برای جنگ استفاده خواهند کرد. اما قطعا در جنگ جهانی چهارم، سلاح مردم سنگ و چماق خواهد بود!"

حمید چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 01:01 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

خب، صبح که اومدم خدمتتون نشد که بنویسم. همکارم اومد پیشم و منو به حرف گرفت. بعدهم رفتن به بانک و پرداخت اقساط و بعد هم خرید کتاب و بعد هم شد ظهر و ناهار و الآن!!!!می‌بینید، اهمیت وقت در محل کار رو؟! نصف روز رفت برای کارهای شخصی! یه نصفه کارهم بهش بخوره که سه دقیقه وقت ببره دیگه مگه میشه جواب ایمیل بزرگوارانی چون شما رو به موقع داد؟(آخر منت‌گذاری! بودها)
راستش اصلی ترین چیزی که درمورد این پست می‌تونم بگم اینه که ذات آدم‌ها با هم فرق می‌کنه. یعنی من هزار تا بهونه آوردم که بگم علت دیر جواب دادنم یا جواب ندادنم چیه. خودم رو عرض می‌کنم. ذاتاً از دریافت هدیه خوشم میاد ولی در پاسخ دهی آدمی تنبل هستم. درتخیلاتم و ذهنم همه‌کاری انجام می دهم ولی این به عمل درنمیاد. جالبه که خیال می‌کنم انجام داده‌ام!!!عامل مهم بسیاری از عقب افتادگی‌های جسمی و ذهنی‌ام هم همینه!
؛ذات؛ رو دست کم نگیرید. شما ذاتاً آدمی هستید که دوست دارید محبت کنید وانرژی هم می‌گذارید برایش و من، اینجوری که خیلی ها گفته اند یه آدم بی‌احساس یا کم احساسم. یعنی دوستام می‌گویند احساست رو خرج نمی‌کنی. داری‌ها ولی خرج نمی‌کنی. یه نوع خسیس بودن می‌شه. نه؟!
درمورد انجام کارهای کودکانه مثالی به خاطرشریفم! رسید:
یکی از کارهایی که هیچ وقت ترک نمی‌کنم، راه رفتن از روی خط جدول خیابون ها است. همون جوب آب خودمون. جلوی چشم یه میلیون نفرهم باشه این کارو انجام می دهم چون دوست دارم. اگه دلم بخواهد توی خیابون روی نیمکت ایستگاه اتوبوس دراز بکشم هم خیالی نیست. البته بستگی داره سرحال باشم یانه.
طولانی شد این کامنت. سابقه نداشته تاحالا!

سلام عرض میکنم.

قبل از هر حرفی از اینکه وقت گذاشتید و نظرتونو برام نوشتید واقعا ممنونم.
اونها که میگن شما بی احساس و کم احساس هستید رو اصلا دوست ندارم. لطفا منو ببخشید! دوستشون ندارم خب. دست خودم نیست.

نگران ذات خودم و خودم هستم. چون نه از ذاتم میتونم فرار کنم و نه انجام ندادن اونچه که میتونست خوشحالم کنه، کمکی میکنه. یعنی هم خودم و هم اونچه که انجام میدم باعث دردسر خودم و اونهاست که دوستشون دارم.
همیشه سرحال بودن، حق انسان خوبی مثل شماست. دعاگو هستم. یا علی.

حمید چهارشنبه 18 مهر 1386 ساعت 01:03 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

هوف! چقد نوشتم!

:(

چقدر کم نوشتید. بی تعارف میگم. دوست داشتم باز هم بخونم.
با این که کم بود، دستتون درد نکنه. ممنون که ارزش قائل شدید.

بهناز پنج‌شنبه 19 مهر 1386 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام
منو ببخشید.ظاهراْ اشکالی توی سیستم موبایل ها اینجا پیش اومده پیامک های ایران رو دریافت نمیکنم!!!
چقدر ناراحت شدم.مطمئن باشید اگر در یافت کنم حتماْ جواب میدم.هر جای دنیا که باشم.

سلام عزیز جان

عیبی نداره. فقط گفتم که بدونی روز اولی که برگشته بودی مالزی برات پیغام " رسیدن به خیر" (!) فرستاده بودم.
میشناسمت قربان شکلت.

آلوچه جمعه 20 مهر 1386 ساعت 08:42 ب.ظ

سلامن علیپچوم!
اووووه ، چقدر شما بیش فعالین !
فک کنم ده تا پست رو یه جاخوندم...
تخصیر خودتونه! به من چه!

و علیک سلام

تخصیر منه که ده تا پست رو یکجا خوندی یا چی؟!

آلوچه جمعه 20 مهر 1386 ساعت 08:46 ب.ظ

چقدر جالب. من هم گاهی این احساس بهم دست میده که بدون دلیل شروع کنم با این و اون احوال پرسی کنم. البته نصفشو به قول‌ آقا حمید تو خیالاتم می کنم!
اما از هدیه دادن بی بهانه هم بسیار خوشم میاد. به خاطر همین همیشه هدیه تولد دوست هام رو یه روز دیگه که سورپرایز بشن بهشون میدم.
هم اکنون محبتم را چون بومرنگی به سمت شما پرتاب می کنم .
در ضمن عید شما هم خیلی مبارک. خیلی!

عید شما هم مبارک.

چطوره کارت تبریک عید فطر رو چند روز دیگه برات بفرستم؟ هان؟ بفرستم؟ که شگفت زده بشی؟

روز تولدت رو به من بگو لطفا. منتظرم ها.

[ بدون نام ] شنبه 21 مهر 1386 ساعت 11:00 ب.ظ

آلوچه شنبه 21 مهر 1386 ساعت 11:04 ب.ظ

من از دیروز تا حالا سه بار اومدم اینجا ولی شما هنوز اپ نکردی. گفته باشم!

(کامنت قبل رو هم من گذاشتم. شست پام اشتباهی رفت رو اینتر! چرا بلاگ اسکای ایراد نگرفت؟)

چند روز مریض و بستری بودم. حتی نتونستم برای شرکت در مراسم خاکسپاری و ختم تنها عمه ای که داشتم، برم رشت. بد جور چپه شدم!

خلقم برگرده سر جاش چشم . یه کمی روحا و جسما رو به راه بشم ... نوشته ی جدید میذارم.

ممنونم عزیزم.

حمید دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 02:49 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com/

تسلیت می‌گویم.

از همدردی تون متشکرم. خیلی لطف کردید.

رها دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 05:22 ب.ظ

دلم گرفت وقتی نوشتتو خوندم
یه جورائی هم خجالت کشیدم
بی وفائی؟!
نه
ان شاءالله که مشکل از کمی وقته

سلام

نه .... بی وفایی نیست. صد البته که نیست. همون کمبود وقته و مشغله های مهم تر.

رها دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 05:23 ب.ظ

مهم اینه که :


من از یادت نمی کاهم

الحمدلله. ممنونم.

بهناز دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام
منهم تسلیت میگم انشاالله روحشون قرین رحمت حق باشد.

سلام

ممنونم عزیزم. خدا رفتگان همه رو رحمت کنه. لطف کردی. انشالله غم نبینی.

آلوچه دوشنبه 23 مهر 1386 ساعت 08:33 ب.ظ

خدا بیامرزتشون.
خدا شما رو هم بتندرسته! (به فتح ت و ضمّ د و ر!)

خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه.

ممنونم از آرزوی سلامتی، قربان شکلت.

(تاریخ تولدت رو نگفتی ها!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد