چی بدتر از اینه که پیش خودت، و با توجه به سابقه و تجربه و اونچه که گذشته و پشت سر گذاشتی، مطمئن باشی که با یک یا چند شخص غریبه نیستی و به اصطلاح جزو قوای " خودی " محسوب میشی و بعد درست در لحظه و جایی که منتظر و مطمئنی، باهات مثل غریبه ها رفتار میشه، و متوجه میشی که " زهی خیال خام! "  ؟؟!

خدا بهت رحم کنه و جایی هم منم منم نکرده باشی و به اغیار واقعی پز نداده باشی که " آآآآآره بابا ... ما سری از هم سواییم! روی منو زمین نمیندازند. هوای منو دارند! " که اگه پز داده باشی مجبوری دماغ سوختگی دوبل رو تحمل کنی و ببینی که دشمن شاد شدی.

میتونستم به جای همه ی این کلمات، در یک کلام و خلاصه بگم، " چی بدتر از دماغ سوختگیه؟"

همونطور که قبلا هم چند بار به طریقی دیگه با این جمله منظورمو بیان کرده بودم:

 

از محبت، دلها خوار می شوند....

 

نظرات 12 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 13 آذر 1386 ساعت 03:54 ب.ظ

نه فرشته عزیز... نه... از محبت دلها خوار نمی شود... از محبتِ؛ دلی که سرد بماند خوار می شود... دلی که از محبت به درد آمده باشد... دلی که روحت رو به بی تابی بندازه... دلی که همش وادارت کنه با زندگی بجنگی با خودت با همه چی بجنگی... این خوار شدن نیست ... این عین خود زندگیه... باور کن هرکی بتونه انقدر توانایی داشته باشه که تو رو وادار کنه چیزی رو به راحتی قبول نکنی و به راحتی پس نزنی بهترین دوستت می تونه باشه... اما رفتارهای گاه و بی گاه ما... به خاطر اینه که از زندگی سرخورده شدیم نه دل شاد.... و دل شادی خنده های به زور و ساختگی نیست ... دل شاد بودن تو حین سخت ترین شرایطه... وقتی که بتونی با تمام سختی بخندی دلت شاد شاد خواهد بود... خداقوت... یاعلی (او می گوید و ...)

ترنم اندیشه سه‌شنبه 13 آذر 1386 ساعت 05:59 ب.ظ

ممنون که آمدین

رها چهارشنبه 14 آذر 1386 ساعت 08:39 ق.ظ

احساس می کنم ! دیروز باید تولدتان بوده باشد !!

تبریک بگم یا ضایع کاری شد ؟

پارکینسون قهوه ای چهارشنبه 14 آذر 1386 ساعت 12:44 ب.ظ

سلام فرشته ی عزیز






سلام.

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 آذر 1386 ساعت 11:37 ب.ظ http://26aban.blogsky.com

اصلا این و قبول ندارم :
"وقتی که بتونی با تمام سختی بخندی دلت شاد شاد خواهد بود... "

باور نمی کنم فرشته ها ShutDown بشن!

... یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 02:48 ب.ظ

دلی خواهم که از او درد خیزد ....

... یکشنبه 18 آذر 1386 ساعت 05:37 ب.ظ

گفتم : یادش بخیر شب بارانی ... همصحبتی ... شام ... روز آفتابی ... دم عید .... یادش بخیر گاه گاه پریشانی ... نه! ...

هنوز هم این دل ناماندگار بی قرار چنان می چمد که نه سلام نوش لیموی گس بداند و .......

سرم به دنیی و عقبی فرو نمی آید ....

التماس دعا ......
( من این سطور نوشتم چنان که غیر ندانست....)


رها دوشنبه 19 آذر 1386 ساعت 11:09 ق.ظ

روزگاریست که ما را نگران میداری ...

امید شنبه 24 آذر 1386 ساعت 11:15 ق.ظ http://b.aroon.ir

سلام. خیلی وقت است چیزی ننوشته ای. ده روز.
دوست داری از تو بی خبر بمانیم و نگران؟؟

آلوچه دوشنبه 26 آذر 1386 ساعت 01:54 ب.ظ

:(

amosibilo دوشنبه 26 آذر 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com

چگونه می توان گفت درد دل زمان را
داد از که میتوان کرد در اوج ناتوانی
ای آسمان آبی ای بیکرانه شاد
آیا زمین ندیدی در اوج ناتوانی

عمو سیبیلوو چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 02:23 ق.ظ

سلام دوست عزیز . تمام آرشیوتون رو خوندم و باهاش زندگی کردم .قشنگ بود آرزو کردم ای کاش مثل شما می توانستم بنویسم . برای شما و دخترتان آرزوی روزهای شادی در کنار هم دارم .( به شما لینک دادم )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد