-
یکصد و نود و چهارم
چهارشنبه 28 آذر 1386 08:48
از اونجایی که دوستانم به شدت (خیلی شدید تر و بیشتر از اون که حتی حدس بزنند) برام عزیز و مهم هستند و از اونجایی که اوضاع و احوال این چند وقتم اصلا جالب نیست، وارد جزییات نمیشم و با کمال تاسف خدمت همگی فقط اعلام میکنم که maintenance سیستم اینجانب به failure بس ناامید کننده منجر شده و بهره وری از این سیستم رو به زوال،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آذر 1386 12:34
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آذر 1386 13:14
چی بدتر از اینه که پیش خودت، و با توجه به سابقه و تجربه و اونچه که گذشته و پشت سر گذاشتی، مطمئن باشی که با یک یا چند شخص غریبه نیستی و به اصطلاح جزو قوای " خودی " محسوب میشی و بعد درست در لحظه و جایی که منتظر و مطمئنی، باهات مثل غریبه ها رفتار میشه، و متوجه میشی که " زهی خیال خام! " ؟؟! خدا بهت رحم کنه و جایی هم منم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 آذر 1386 10:05
اگه ازم بخوان روی قطعه ی معروف و شگفت انگیز پیانویی "خوابهای طلایی" مرحوم معروفی یه شعر بذارم، فقط می تونم روی اون تیکه ی اصلیش ( همون تیکه که مرتب تکرار میشه رو میگم دیگه) این جمله رو بذارم: خوابهای طلایـــــــــــــــی! گاهی هم نقره ای! دست خودم نیست. این جمله بی اینکه خودم خواسته باشم روی اون نت ها می نشینند. امکان...
-
سخنی با حافظ
یکشنبه 11 آذر 1386 09:56
با سلام و درود خدمت حضرت حافظ محترم و با اطمینان و آرزوی اینکه اوقات خوشی را در بهشت برین سپری می فرمایید، اگه خدای نکرده جسارت نباشه یه سئوال خودمونی و از سر بی ریایی دارم: چطور ممکنه که کسی مثل من یک لا قبای بسیار معمولی تر از معمولی، خیلی راحت بدونه و بتونه بگه که : " اندرون من خسته دل میدانم کیست که من خموشم و او...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آذر 1386 15:04
این - بیخبر و بی خیال از همه چیز و همه کس در یه همچین محلی دوچرخه سواری کردن- از اون مواردیه که ساعتها - بلکه سالها - و کیلومترها ازش دورم. چه اتفاقی باید رخ بده تا به شکلی ناگهانی از اینجایی که هستم و این شرایط یهویی توی اون موقعیت قرار بگیرم؟ این - بیخبر و بی خیال همه چیز و همه کس در یه همچین محلی دوچرخه سواری کردن...
-
مستر ریکمن
دوشنبه 5 آذر 1386 14:10
میدونستید این آقاهه نوه ی منه؟!!! احتیاجی هست معرفیش کنم؟ خب باشه! ایشون جناب Alan Rickman بازیگر انگلیسی الاصل نقش پروفسور Severus Snape در مجموعه فیلمهای هری پاتره. همون پروفسور مثلا خشن که سعی میکنه بداخلاقی کنه. ایشون (و در حقیقت شخصیت پروفسور اسنیپ) به شدت برای دختر من عزیزه. یعنی از همون قسمتهای اول فیلمهاش و...
-
فصیح
یکشنبه 4 آذر 1386 09:29
واه واه واه! خدا به دور! توی چند ماه اخیر، نسبتا آگاهانه رفتم سراغ نوشته های دو سه تا نویسنده ی مشخص. یعنی وقتی میرم کتابخونه که کتاب امانت بگیرم، معمولا هر بار کتابهای یکیشون رو امانت می گیرم و سری بعد باز یه کتاب دیگه ی همون نویسنده ی خاص. مثلا این چند تا : احمد محمود، سیمین دانشور و اسماعیل فصیح. تا اینجای کار توی...
-
خوشا نوشتن
شنبه 3 آذر 1386 08:47
آخرش کار خودمو کردم!! بالاخره چشمامو بستم و دلم رو زدم به دریا! کاری کردم کارستان! از اون تصمیم ها که منتظر تایید یا تکذیب کسی نمیشی و اونچه که ذهن و دلت رو مشغول کرده به منصه ی ظهور میرسونی؛ دیگه صبر نمی کنی ببینی اوضاع و شرایط مناسب هست یا نه؛ فقط و فقط خواسته ی خودت مهمه و به خودت میگی: هر چه بادا باد! چهارشنبه عصر...
-
دوم آذری دیگر
جمعه 2 آذر 1386 13:41
یک سال به عمر عزیزی اضافه شد. عزیزی که بیشتر از دو سال و نیمه که ندیدمش ولی ذره ای از عزیز بودنش کم نشده. کی گفته از دل برود هر آنکه از دیده برفت؟ اصلا مگه این عزیزان میان که برن؟ مگه میشه؟ یعنی احساس دوستی و رفاقت اونقدر ضعیفه؟ اونقدر ضعیف که اگه صدای دوستی رو نشنوی و نبینی اش، این احساس کم یا محو بشه؟ بیست و ششمین...
-
عیدی برای همه ی مخلوقات بی پناه
پنجشنبه 1 آذر 1386 08:54
خدایا ... خدایا کمکم کن. خدایا به پاهام قدرت بیشتری بده تا بتونم فرار کنم. خدایا کمکی بفرست... بچه ها منتظرند... خدایا خسته شدم. سر پناه و مامنی سر راهم قرار بده. خدایا به کی بگم بچه ها گرسنه اند؟ به کی بگم که معنای حرفهامو بدونه؟ ... ـ آقا ... پناهم بدید. آقا ... شما به این صیاد بگید که فقط کمی فرصت بده تا پیش بچه...
-
:)
سهشنبه 29 آبان 1386 12:14
-
فرود اضطراری
شنبه 26 آبان 1386 14:05
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آبان 1386 14:51
۱- آخرین گزارش اخبار ساعت ۱۹ دیشب میدونید چی بود؟ یه گزارش تصویری از عبور یه گله گوسفند و بز از عرض یه خیابون پهن در کرمان. همه شون منظم و مرتب و فهمیده، از پله های یه پل عابر پیاده بالا رفتند و از روی پل رفتند و رسیدند به اون سر پل و بعد هم با احتیاط یکی یکی از پله ها اومدند پایین! صدای تاپ و توپ راه رفتنشون روی پل...
-
رنگ رنگ
چهارشنبه 23 آبان 1386 12:13
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آبان 1386 08:43
خواب بودم یا بیدار؟ به هر طرف رو میکردم این تصویر رو می دیدم : بی اراده می گفتم: یا قمر بنی هاشم ... صبحم با نام عزیزش شروع شد. چه بهتر!
-
Don't Forget To Remember me
سهشنبه 22 آبان 1386 14:29
وسط اون همه کار، تو اوج شلوغی و فشار کار و اضطراب، دهها بار یاد اونی می افته که خیلی شبیه خودشه. تا حالا هیچکس رو اینقدر شبیه خودش - شبیه خود خودش - ندیده بود. هم لبخند میزنه و هم چشمهاش پر از اشک میشه. هم شادی بخشه و هم غم انگیز. مخلوطی از غم و شادی. درست طعم زهر شیرین. این طعم رو چشیده. روزی صد بار. با هر یادآوری و...
-
اخلاق حسنه
دوشنبه 21 آبان 1386 08:46
در ادامه ی غرغرهای دو سه روز قبل، اینا رو هم اضافه میکنم: دو گروه دیگه از آدمها هم هستند که تقریبا" عصبانیم می کنند: ۱- اونها که ماه رمضون وقتی روزه می گیرند به شدت بداخلاق و بد قلق میشن. کلافگی و بیحوصلگی تا یه حد خفیفی البته طبیعیه. چون برنامه های غذایی و خواب و استراحت شخص به هم میریزه که بعد از چند روزی بدن عادت...
-
الوعده وفا...
یکشنبه 20 آبان 1386 10:39
سلام آلوچه جان ... این دوستتون گشت و گشت و این عکسهامونو انتخاب کرد. چطوریم؟؟! راستیه به چپیه: پاشو تلویزیونو خاموش کن بریم بخوابیم. چپیه به راستیه: صبر کن اخبار هم پخش بشه، بعد. راستیه به چپیه: چراغها رو کی خاموش میکنه؟ چپیه به راستیه: چراغها رو من خاموش میکنم! آخیشششش ... اینجا صدام چه اکوی خوبی داره! هر روز بیام...
-
سلام بر سید ساجدین(ع)
شنبه 19 آبان 1386 14:53
خدایا، تو مارا به بدگمانی در روزیهایمان، و به آرزوی دراز در مدت عمرمان، آزمودی، تا آن جا که روزیهای تو را از روزی خوارانت طلب کردیم، و به سبب آرزوهای دراز، در عمرِ پیرانِ کهنسال طمع ورزیدیم. پس بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را یقینی درست عطا فرما که با آن از رنج طلب بیاساییم، و اطمینانی خالص به ما ببخش که دشواریِ...
-
اخمویی محض
شنبه 19 آبان 1386 10:10
چیزایی که به شدت ( یه " به شدت" میگم و یه "به شدت " میشنوید و میخونیداااا) عصبانیم می کنند: 1- کار اشتباهی رو بی منظور انجام دادی و قبل از انجامش هم خیلی سعی کردی حواست رو جمع کنی و بعد متاسفانه اشتباه رخ داده و تو بسیار شرمنده ای؛ بعد عذر خواهی میکنی و طرف مقابل با قیافه ی نفرت انگیزی سری تکون میده و جواب عذرخواهی ات...
-
Slipping Through My Fingers
پنجشنبه 17 آبان 1386 19:59
خاطره ی شبی که همراه دخترم به این ترانه گوش دادیم و من آروم آروم معناش رو براش گفتم و وقتی بهش نگاه کردم، چشمهای پر از اشک و لبخندش رو دیدم، به جای ذهنم توی قلبم حک شده ... با چنگ و دندان، خودش و امنیتش و شادی هاش رو حفظ می کنم. آگاهانه و از سر عشق. جایی که عقل و دل هیچ تضادی با هم ندارند. به قیمت کم و فانی ِ وجودم....
-
کلبه
یکشنبه 13 آبان 1386 14:38
بعنوان یکی از افرادی که به کلبه ی دنج رفت و آمد داره، از صاحب کلبه اجازه میخوام که تصاویری از قسمتهایی از کلبه رو به خواننده های این وبلاگ که فقط اسم کلبه رو شنیدن نشون بدم. توضیح : این عکسها در فصول مختلف سال گرفته شدند. رخصت پهلوون؟! ضلع جنوبی کلبه - اواسط رو به اواخر تابستون امسال ضلع غربی کلبه - اواسط بهار پارسال...
-
گل گلدون من
شنبه 12 آبان 1386 14:32
چند روز پیش دو تا از دوستان جوانمو بعد از ده ماه ملاقات کردم. دیداری تازه شد و گپ و گفتگویی و نوشیدن چای و تجدید خاطرات و مبادله ی امانتی ها! جای شما خالی. این دیدار، علاوه بر خوب بودن خود دیدار و شنیدن صحبتهای دوستان، یه نکته ی خیلی ذوق آور هم داشت! دوستانم بهم یه دونه از این قوطی های مخصوص پرورش گل دادند. از اونها...
-
همدلی*
پنجشنبه 10 آبان 1386 11:47
در سپیده دمی نه چندان دور به دیدارت خواهم آمد با سبدهای معرفت بر دوش شاخه های یاسمن در دست و هزاران گفتنی بر لب اما از پیش می دانم لبریزترین نگاهها در سخاوت سکوت گره بند همدلی ما خواهد بود. پ. ن : بی هیچ توضیح و تفسیری. بی هیچ قید و بندی. * ناهید عباسی
-
جان بوی رابینسون!
پنجشنبه 10 آبان 1386 10:08
این سریال " خانواده رابینسون " رو که تماشا میکردم هی از خودم می پرسیدم این آقای رابینسون رو قبلا تو کدوم فیلم دیده بودم؟ همش احساس میکردم این یه چهره ی خیلی آشناست. تا اینکه بالاخره کاشف به عمل اومد این آقای رابینسون همون " جان بوی والتون " سریال قدیمی "والتون ها" ست! والتون ها یه خانواده ی پر جمعیت و نسبتا فقیر بودند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آبان 1386 22:18
دیروز و دیشب که شاهد انواع واقسام نوشته های مربوط به درگذشت مرحوم امین پور بودم، در عین اینکه متاثر شدم متوجه یه حقیقت تلخ و تا حدی تکان دهنده شدم. حقیقتی که تا پیش از فوت پدرم، تجربه نکرده بودم و تک وتوک در عده ای از افرادی که داغ عزیزی رو به دل داشتند دیده بودم. خدا الهی به هیچکس نشون نده ... وقتی داغ نزدیک ترین و...
-
هندونه ماه نیست؟ :)
چهارشنبه 9 آبان 1386 11:03
تا حالا به هندونه و ماهیت وجودیش فکر کردید؟ به عجیب و بسیار دوست داشتنی بودنش؟ یه دونه ی کوچولوی قهوه ای سیاه هندونه رو بنداز توی یه خاک مناسب و بعد از چند هفته (یا ماه ... نمیدونم) یه توپ سبز خوشگل راه راه تحویل بگیر. توپی که توش پر از گوشت قرمز آبدار خوشمزه است و دهها دونه ی قهوه ای سیاه دیگه که اونها هم میتونند...
-
نیاز
سهشنبه 8 آبان 1386 15:49
چقدر سبک شد روزی که وسط شلوغ پلوغی کار، مرخصی گرفت، رفت امامزاده صالح... یه گوشه دنج پیدا کرد و چادر رو جلو صورتش کشید و زار زار گریه کرد. فشار خیلی زیاد بود. حالش بد بود. بعد خوب شد. چشم سرم و دلم دنبال این رنگ نور سبزه ..... تا خوبم کنه.
-
مشششخله!
سهشنبه 8 آبان 1386 14:34
قیافه رو! این امر بهش مشتبه شده که خوش قیافه است! کسی نیست بهش بگه برو در فکر چاره ای برای اون دستگیره هات باش که شباهتی به گوشهای افراد (!) بالغ ندارند! بلا می ّسر!