...

بمیرم برای دلت!!

هر چه هشدار دادی، هرچه در لفافه گفتی، هر چه بد قلقی کردی، فایده نداشت. دیگه دیره. دیر.

دلت نترکید از این همه دلواپسی؟!

بمیرم برای دلت. بمیرم ....

من مانده ام مهجور از او ...

خوندن متن شعر تصنیف میرزا کوچک خان در قسمت کامنت های وبلاگ یه دوست، منو به بیست و دو سه سال قبل برد. به صبحهای تاریک زمستونی که برای رفتن به مدرسه آماده میشدیم. توی آشپزخونه، که با نور لامپ مهتابی روشن بود، همراه پدرم به برنامه صبح رادیو رشت گوش میدادیم و تقریبا هفته ای یک بار، این موسیقی غم انگیز لالایی وار رو می شنیدیم.

هنوز اون تم بسیار غمناک توی وجودم واضح و آشکار زمزمه میشه...

من دیگه پدرم رو به همون شکلی که حدود سی و هفت هشت سال دیدم، نخواهم دید. دیداری اگه باشه، فقط با رفتن من امکان پذیر خواهد بود. اونوقت، من هم همون شکل همیشگی رو نخواهم داشت.

بابا جان... کجایید؟ بعد از ورود به  خاک مخلوط با برف، کجا رفتید؟

با همه وجودم لمس کردم که چطور  نعمتی مثل برف، نعمت بزرگ دیگه ای رو از من گرفت ...

فعالیت مفید تابستونی

دنیای ادبیات، و به شکل اخص، شعر و شاعری، دنیاییه که به جز یک دوره چند ماهه (که دوست ندارم بهش فکر کنم)،  از گشت و گذار توش لذت بردم. همیشه از برنامه های رادیویی  و تلویزیونی شعر خوانی و مشاعره استفاده بردم و شرکت کنندگان در اون برنامه ها رو تحسین کردم.

 اوایل تابستون وقتی شنیدم توی مرکز فرهنگی ساختمون محل سکونتمون، کلاسهای شاهنامه خوانی دایر شده، به دخترکم پیشنهاد کردم درباره شرکت توی این کلاسها فکر کنه. براش از مزایای  اشعار وزین بلد بودن گفتم. از اینکه حیفه زحمتهای فردوسی عزیزمون و شاهکار جاودانش فراموش بشه.

خلاصه، دخترک قبول کرد و خوشبختانه از نتیجه اش بسیار راضیه. چون استادشون، تقریبا نصف زمان کلاس رو به مشاعره بین بچه ها اختصاص میده و دخترک محجوب و کم حرف من، علاوه بر یادگیری دهها بیت شعر از مولانا، حافظ، سعدی، خیام و فردوسی، خجالتی بودن و سکوت کردن رو کنار گذاشته و بعنوان سر گروه، جزو فعال ترین شاگردهای کلاسشون محسوب میشه.

خدا رو شکر!

ز رحمت گشاید در دیگری

 قلبم از شادی و آرامش پر شده. از تصور سعادتی که به عزیزی ارزانی شده.  از ملاقات حضوری اون یکی و دیدن روی ماهش. از دیدن عزیز دیگری در خواب، که حتی در خواب دیدنش هم شادی بخشه. از شنیدن صدای مهربان اونی که دلم برای دیدنش پر میزنه. از ...

خدایا! چه کردم که اینطور شادم کردی؟

عجب سوالی!!!!

وعده اش حقه:‌

"‌ مع العسر یسری " ...