فصیح

واه واه واه! خدا به دور! توی چند ماه اخیر، نسبتا آگاهانه رفتم سراغ نوشته های دو سه تا نویسنده ی مشخص. یعنی وقتی میرم کتابخونه که کتاب امانت بگیرم، معمولا هر بار کتابهای یکیشون رو امانت می گیرم و سری بعد باز یه کتاب دیگه ی همون نویسنده ی خاص. مثلا این چند تا : احمد محمود، سیمین دانشور و اسماعیل فصیح.

تا اینجای کار توی آثار دو تای اول مورد خاص و ناپسندی ندیدم و حتی لذت بردم. یعنی موردی ندیدم که بتونه اخمهامو تو هم ببره و پیش خودم بگم: عجب حرفهایی میزنه ها!

ولی تازگی ها این آقای اسماعیل فصیح داره اون روی منو بالا میاره. به حسب اتفاق ترتیب کتابهایی که ازش خوندم از جدیدتر به قدیم تر بوده. کتابهای جدید ترش -  خدا میدونه صرفا بخاطر بالاتر رفتن سنش بوده یا محتاط بودن و رعایت شئونات اخلاقی -  بیشتر اخلاقی و انسانی هستند. ولی هر چه به سمت قدیم و ماجراهای رخ داده (و کتابهای چاپ شده ی ایشون ) در دوران قبل از انقلاب میریم، بی اخلاقی بیشتر مشاهده میشه.

حالا رسیدم به کتاب شراب خام. راوی داستان یکی از مزخرف ترین آدمهایی هست که تا حالا توی داستانها خوندم. داستانی که در سال ۱۳۳۸ شمسی تهران اتفاق افتاده. برای راوی، توصیف لذات حیوانی (همه مدلش) مثل آب خوردنه. گاهی هم بی تعارف به تمسخر چهره هایی که زیبا نیستند یا سختی های زندگی زشتشون کرده می پردازه. در مقابل، زشتی های اخلاقی خودشو عالی جلوه میده و با مباهات تمام، تفاوت خودشو با انسانهای خوبی که توی ماجراهاش حضور دارند بیان میکنه  (از جمله برادر بیمار و بسیار دوست داشتنی راوی که جوان شونزده ساله ای هست که خدا همه ی خوبی های عالم رو توی وجودش گذاشته). تا حالا پیش نیومده بود کتابی بخونم که اینقدر شخصیت اصلی داستان احساس انزجار و نفرت توی فکر و دلم بوجود بیاره.

داستانهاش حالتی هستند که وقتی جدید تر ها رو میخونید، اشاره ای به ماجراهای گذشته (حتی قبل از انقلاب) هم توشون داره و حتی بعضی از شخصیتها اسمشون چند بار تکرار میشه.

میدونم که شخصیتهای داستانها، الزاما نشانه ای از شخصیت نویسنده رو توی خودشون ندارند. نمیخوام درباره ی شخصیت اسماعیل فصیح قضاوتی کنم و ارتباط مستقیمی بین بدیهای شخصیتها و این آقا بوجود بیارم. ولی انگار، شواهد و قراین (با توجه به چند کتابی که خوندم) اینطور نشون میده که بخش بزرگی از حرفهای بیان شده توی نوشته ها منعکس کننده ی مسیر فکری نویسنده و به قول بزرگان اوایل انقلاب، نشون دهنده ی ایدئولوژی اون شخص هستند. وقتی برای مثال، توی چند تا نوشته ی مختلف، بحث نوشیدن مشروبات الکلی به شکل مرتب تکرار بشه و توصیف قد و اندام خانمها، جزء لا ینفک توصیفات باشه، چه نتیجه ای میشه گرفت؟

اشتباه میکنم یعنی؟

اینم بگم: انصافا" یه کتاب خوب و آرامش بخش و تلطیف کننده دل  ازش خوندم : پناه بر حافظ. در مقایسه با این آثار منزجر کننده اش، شاهکاره!

نظرات 6 + ارسال نظر
بهناز یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام
اول چشم حتماً به نصیحتتو ن گوش میکنم.تمرین رو شروع میکنم.
و همچنان من را از دعا فراموش نکنید.

در مورد اسماعیل فصیح حقیقتش خیلی کم آثارش رو خوندم و خیلی وقت پیش که زیاد یادم نیست. ولی یک چیزی رو به نظرم میاد در مورد نوشته هایی زمان انقلاب و بعد از آن تا زمان جنگ حتی این موضوع در آثار احمد محمود هم هست مثلاً شما وقتی همسایه ها و داستان یک شهر را میخونید با همین سبک نوشتاری روبه رو میشو ید.(اگر اشتباه نکنم هر دو از خطه خونگرم جنوب هستند. مثل منیرو روانی پور و ...)
انگار این نوع نوشتن در آن زمان باب بوده. البته در مورد سیمین دانشور شاید بدلیل اینکه خانم هستند اینطور نیست.به طور مثال وقتی جزیره سرگردانی را میخونید که آنهم به نوعی در جریان انقلاب نوشته شده.

سلام

چشمهات بی بلا. آفرین خانم.

درمورد احمد محمود راست گفتی. داستان همسایه هاش یادم نبود! استغفرلله!!!
آره انگار اگه اون سبک نمی نوشتند روزی شون قطع میشد!!!

اخطار ! یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 11:02 ق.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

وبلاگ شما به علت معرفی کتاب های ستاره دار به زودی مسدود خواهد شد.

این یک اخطار خیلی جدی می باشد. لطفا نخندید !
برای جلوگیری از این کار لطفا مبلغ زیاد هزار تومان به حساب نامبردة السجایا (!) واریز نمایید و یا تمام این گونه کتاب ها را برای انجام تحقیق و تشخیص صحت و سقم گفته هایتان برای وی ارسال کنید. گفتنی است چون نامبرده وقت خواندن همه شان را ندارد، فقط آن صفحه های خاص را فتوکپی بگیرید و در اختیار وی قرار دهید. این امر فقط به منظور تحقیق و جلوگیری از انتشار بیش از حد این گونه کتب و تاثیرات مخرب بر روی فکر و ذهن و وبلاگ نویسی جوانان دارد و هیچ گونه هدف دیگری در ذهن نپرورانید!

منتظر تماس خودتان باشید.

این کامنت بعد از ارسال به صورت نامشکوکی از بین خواهد رفت.

=)) این خنده، از سر ترس بود. لطفا عصبانی نشید!

**********

ستاره دار؟ آهاااااااان اون ستارهه مربوط به این بود؟‌فکر کردم تبلیغه یا نشون دهنده ی درجه ی موفقیتشه. مثل هتلهای معروف!

برای جلوگیری از کدوم کار باید به حساب حضرت السجایا مبلغ نامبرده رو واریز کنم؟

به عرض میرسانم که ۹۰٪ از صفحات کتاب رو باید کپی بگیرم. چقدر وقت دارم؟! [ناخنهامو می جوم]

لطفا ما رو از نتیجه ی تحقیقاتتون مطلع کنید. چه کار خوبی کردم این معضل رو اینجا مطرح کردم ها! دستم درست!

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 11:32 ب.ظ http://26aban.blogsky.com

سلام

خیلی وقته کتاب نخوندم ولی باید شروع کنم کامپیوتر شده همه زندگیم.برای یه تاز کار چی رو توصیه می کنید؟

علیک سلام.

من هم یه دوره ی دو سه ساله از کتاب خوندن فاصله گرفته بودم. بسیار هم بابتش مغبون شدم. مخصوصا چون مثل شما کامپیوتر و اینترنت وقتمو پر کرده بود.
خب ... مثل هر نوع اعتیاد (برای من که اینطور بود) اولش کمی سخته. ولی تلقین و تشویق خودتون رو فراموش نکنید. به خودتون بگید: این همه نشستم پای کامپیوتر آخرش چی شد؟ کم غصه سراغم نیومد. باز هم از اوضاع اونطور ها راضی نیستم.(اینها رو از دید خودم میگم. شاید شما راضی باشید! نه؟ من ناراضی ناراضی نیستم. همین دوستان گل و خوبی که اینجا دارم رو از شرایطی که اینترنت فراهم کرد دارم خدا رو صد هزار بار شکر. اما خب ... در کنارش یه سری مشکلات و غم هم داشتم. گذشت ....)

برای شروع میتونید یا عضو یه کتابخونه بشید و یا به کتابفروشی ها سر بزنید و کتابهای کم صفحه و یا داستانهای کوتاه یا هرچی که طبعتون میبره انتخاب کنید. آهان ... مجله همشهری جوان هر هفته کتابهای خوبی رو معرفی میکنه. اگه بخواهید میتونم از توی مجله های چند شماره اخیر اسم چند تا کتاب رو براتون بذارم. چطوره؟

آلوچه دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 02:16 ب.ظ

اون روی شما همین بود؟!
والا ما که وقتی اون روی پشتمون (که میشه همین رومون) لود میشه کلا به کتاب و نویسنده و انتشارات و اطالاعات فیپا ! و هرچی دیگه دم دستمون باشه بد و بیراه میگیم کاری هم به ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم بین شخصیت و این چیزا هم نداریم!

(نکته: این کامنت بعد از خواندن کتابی که یک مترجم بی سوات آنرا ترجمه کرده بود نوشته شده)

نه! معلومه که نبود و نیست. عرض کردم "داره" اون رومو بالا میاره. تازه، روی بالا اومده ی واقعی، قابل نوشتن نیست. زلیخا گفتن و مجنون شنیدن!!! یا مثال بهترش، تو مو می بینی و من ریزش مو!!!

پس کو بد و بیراه هات به اون بی سواته؟؟ اسم کتاب چی بود؟‌ بگو ما هم بخونیم بلکه رومون کاملا بیاد بالا!

کلبه دنج سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 12:09 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

ولی خودمانیم سووشون سیمین دانشور هم از این نکات ِ «عجب حرفهایی میزنه ها!» داره ها !

----------
پناه بر حافظ رو همون روزهای ابتدایی که از دوست عزیزی هدیه گرفتمش خواندم. به قول شما تلطیف کننده است. مخصوصا تند تند می خواندم که به قسمت شعرهای «پیشواز» ش برسم.

بفرما!!! اینم از خانم آل احمد!

------

همون ؟؟ ما از کجا بدونیم همون یعنی کی؟!! D:

حافظ رو از وقتی اون کتاب رو خوندم خیلی بیشتر دوست دارم. مرد خوبی بود!!!!

کلبه دنج سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 01:26 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

«همون» روزهای ابتدایی یعنی روزهای اولیه خرداد ماه سال یکهزار و سیصد و هشتاد و شش. سوال دیگری نیست؟


در ضمن راجع به کتاب سووشون منظورم همان تکه های: «خدا مرگم بده، اینا رو چجوری اجازه چاپ دادن؟» بود.
[ابرو انداختن بالا]

چرا، چرا .... یه سئوال: اجازه هست باز هم سئوال بپرسم؟

نکنه نگران اخطار ناشی از مصرف کتابهای ستاره دار هستید؟ [قهقهه ی اهریمنی]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد