این -  بیخبر  و بی خیال از همه چیز و همه کس در یه همچین محلی دوچرخه سواری کردن-  از اون مواردیه که ساعتها - بلکه سالها - و کیلومترها ازش دورم. چه اتفاقی باید رخ بده تا به شکلی ناگهانی از اینجایی که هستم و این شرایط یهویی توی اون موقعیت قرار بگیرم؟

این - بیخبر و بی خیال همه چیز و همه کس در یه همچین محلی دوچرخه سواری کردن و رفتن و رفتن - یکی دیگه از راههای آرام شدنمه. اگر چه که مثل اون نمیشه، ولی هر ازگاهی (به شرطی که هوا همینطور آفتابی باشه) با دخترک  میریم پارک چیتگر، در پیست امن مخصوص خانمها، و یک ساعتی دوچرخه سواری میکنیم و در انتها بعنوان جایزه، یه ۲۰۰ سی سی دوغ میزنیم به رگ.

بی خیال سرفه ها و تنگی نفس. فوق فوقش یه هفت هشت ده دقیقه ای سرفه و چند پاف اسپری سالبوتامول در انتظارمه... همه جوره می ارزه!!

 

 

 

چند ساعت بعد از تحریر:

الان به این عکس نگاه میکردم. به نظرتون این آقایی که سوار این دوچرخه هست، یک درصد هم احتمال میداد یه روزی یه نفر یه گوشه ی دنیا بشینه به این عکس و اون منظره و وضعیتی که اون توش قرار داره نگاه کنه و غبطه بخوره؟ اصلا معنای غبطه خوردن بابت چنین حالتی رو میدونه؟ یا اینکه نه! این هم یه صحنه ی عادی مثل سایر چیزاست؟ کما اینکه خود من خبر کسانی که آرزوی یک لحظه وضعیت من و شما رو دارند ندارم. بیماران بستری در بیمارستانها، زندانیها، گرسنگان آفریقا و بقیه ی قاره ها، اون بچه ای که یتیمه، اونهایی که همین امروز فهمیدند دارند نابینا میشن، اونهایی که همین امروز بچه شون رو گم کردند، اونهایی که همین امروز عزیزی جلوی چشمهاشون پرپر شد، و  اون که امروز تمام دارایی و زحمات چندین ساله اش در آتش سوزی از بین رفت، اونها که صبح با عزیزی خداحافظی کردند و اون عزیز دیگه برنگشت، اونی که امروز نتیجه ی آزمایشهاش نشون داد به بیماری کشنده ای مثل سرطان یشرفته کبد مبتلاست. .... تا کجا بشمرم؟؟!

خدایا برای همه ی نعماتت شکر. مخصوصا اونها که اونقدر بدیهی هستند که فکر میکنم امکان نداره در یک چشم به هم زدن ازم گرفته بشن. خدایا از اینکه اینقدر بی معرفت و ناشکر هستم شرمنده ام. حواسمو خیلی خیلی خیلی جمع کن. به اندازه ی بزرگی خودت تا بتونم شکر کنم. خدایا، بیخبر و بی خیال همه چیز بودن اصلا خوب نیست. توبه! حرف امروز بعداز ظهر رو پس می گیرم. از اینکه گفتم بودن در همچین محلی و لذت بردن از دوچرخه سواری آرامم میکنه شرمنده ام. هم شرمنده ی تو و هم  دعاگوی اونهایی که به نوعی گرفتار و پریشانند.

خدایا .... برای همه ی اون نعمت هایی که بلد نیستم بشمرم ممنونم! 

نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 09:14 ب.ظ http://26aban.blogsky.com

گاهی به بیشتر از اینی که گفتی هم میرزه هیچ وقت ترکش نکن بخصوص اون جایزه رو...حداقل به خاطر دخترک

دنیا، زندگی، گذر عمر، گذشت لحظات همه مجموعه ای عجیب هستند. هر روزش متوجه میشم که چقدر دیروز نادان بودم و ساده دل. ولی فردا هم همینی هستم که دیروز بودم: متاسف از اینکه اصلا به اون خوبی که باید می بودم نیستم.

وفا چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 10:55 ق.ظ

قلب آدم انگار کشیده میشه به سمت بالا اونجایی که ابرهای پف پفی در حال حرکتند!

جاااااااان ... تنها ابرهایی که دوست دارم همین ابرهای پف پفی اند. اصلا تهدید کننده نیستند. انگار برای تزیین توی آسمون گذاشته شدند. الهی بگردم!

بهناز چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 02:20 ب.ظ

حس دوچرخه سواری رو که خیلی دوست دارم.
ولی از طرفی اینقدر حرفهای آخرتون ارزشمنده که واقعاْ فقط میخوام بگم خدایا کمکم کن بفهمم و آنطور که باید شکر کنم و آنطور که باید ازشون استفاده کنم.


خوشحالم که تونستم منظورمو برسونم. واقعا احساس پشیمانی بهم دست داد.
خدایا شکرت.

رها چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 03:18 ب.ظ

و لک الحمد


رب أغفر لی , وارحمنی , وأهدنی , واجبرنی , وارزقنی , وعافنی .

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 10:25 ب.ظ http://26aban.blogsky.com

نمی دونم چرا با خودمون تعارف داریم وقتی می دونیم که می فهمیم و درک می کنیم ...با شکسته نفسی تمام میگیم فردا همینی هستم که دیروز بودم در صورتی که در همون لحظه به شعور این رسیدیم که لحظاتی قبل چه خطاهایی کردیم.

خدایا شکر

چه تعارفی؟؟!

وقتی میدونم فردا هم به همین شکل یا به شکل دیگه ای جاهل هستم جایی برای شکسته نفسی نمی مونه. سراسر خجالت و شرمندگیه.
مطمئن باشید تعارف نیست.

آلوچه جمعه 9 آذر 1386 ساعت 01:08 ق.ظ

به شما غبطه میخورم که به این عکس غبطه میخورید!چون غبطه خوردن خیلی حس محترمیه!
من وقتی این آقاهه رو میبینم که داره اینجوری برا خودش دوچرخه سواری میکنه و صفا میکنه حسی از نوع شدید حسادت پیدا میکنم که دلم میخواد برم هلش بدم بیفته تو آب بعد بشینم بهش بخندم و بگم : تا تو باشی جلو بچه مردم از این کارا نکنی!!!
البته دکتر تشخیص سادیسم داده ولی من فکر نمیکنم مشکل خاصی داشته باشم!

منم به تو حسودیم میشه که به غبطه خوردن من حسودیت نمیشه!

آلوچه جمعه 9 آذر 1386 ساعت 01:14 ق.ظ

شما به بزرگواری خودتون ببخشید. هنوز اثرات نابهنجار ترجمه مسخره اون کتاب به صورت اختلالاتی در روانم مشاهده میشه!
کتاب درسی است به درد دنیا و اخرت شما نمیخوره. فقط چون منبع انگلیسیش متن سختی داره و همین یک ترجمه رو داره، ناچارا دارم میخونم.
به زودی تموم میشه و منم قول میدم قرصهام یکی در میون گم نکنم!
[لطفا برای دیدن کامنت های بیشتر به پست قبل مراجعه نمایید!]

انشالله دیگه از این کتابها براتون تعیین نکنند. اوووووووف ... ما هم یه کتاب نقد ادبی داشتیم که اونقدر زبان اصلیش سخت بود یه بنده خدا تلاش کرد ترجمه اش کنه. کتابه بیشتر شبیه ترجمه ی کتاب اشعار سپید در اومده بود. وقتی اونو خوندیم ترجیح دادیم همون زبان اصلیه رو بخونیم. درس نقد ادبی ۱ درسی بود که خود استادمون هم تایید میکرد که کتابش بسیار سخته. ولی خب ... خیلی خیلی به خیر گذشت. ۱۹ گرفتم!!!! I could not believe my eyes!
اوه مای گاد جون! ( لا اله الا الله ... هی میخوام آدم شم غیبت حتی غیر مستقیم هم نکنم نمیشه!)

رها شنبه 10 آذر 1386 ساعت 01:13 ب.ظ

هرچه با خودم حساب کردم دیدم غلت زدن روی این چمنها را به دوچرخه سواری ترجیح می دهم !


شاید من هم بعد از دوچرخه سواری، در راستای سرفه هایی که بهشون دچار میشم کارم به همون چمن ها بکشه. بعید نیست.

رها یکشنبه 11 آذر 1386 ساعت 10:11 ق.ظ

این جوریشو خدا نکنه

بی احتیاطی و پر رویی خودم میکنه. خدا که فقط رحم میکنه.

کلبه دنج دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 12:14 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

دوچرخه سواری؟ با اون چرخای کمکی کنارش یا بدون اونا؟

چرخهای کمکی شماره نمیشن؟ یعنی اگه دو تا از اونها باشند بهشون نمیگیم چهارچرخه؟

کم مونده تک چرخ هم بزنیم و اونوقت شما از چرخ کمکی سئوال می کنید؟! چه خوار و خفیف شدی فرشته ی قهرمان! هی روزگار....

کلبه دنج دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 12:17 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

دوغ تزریقی؟؟؟؟
بله؟
دوغ می زنید به رگ؟ با سرنگ های آلوده؟

آخه تلویزیون و برنامه های بسیار وزینش چقدر باید هشدار بده. د یه کم گوش کنید دیگه. اینارو واسه شما می ذاره نه من که!

هی رسانه ها بگن و محافل علمی برای خودشون کنفرانس بذارند درباره آلودگی بحران های جوامع غربی و شرقی و همچنین قرص های روانگردان که به تازگی یه قرص جدید دیگه هم به اسم وری ایکس دوغ ، به بازار اومده، هی شما پشت گوش بندازید.
پشششششششششششششششت گوش

چطوره که شما بخاطر یه ظرف لبو و یه قاچ گریپ فروت آدم فروشی می کنید و این همه خوانندگان هموطن لس آنجلسی درباره ی آدم فروشی داد سخن سر میدن و شما به ترانه هاشون وقعی نمیگذارید ما معترض نمیشیم. اونوقت بخاطر یه اعتراف ساده در راستای استفاده از دبل وری ایکس دوغ (آره از نوع دبلش مصرف می کنیم!) اینطور رسوای عالم میکنیدمون؟

کلبه دنج دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 01:00 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

من با این حرف شما تحت تقصیر واقع شدم.

راست می گید. تا حالا از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم.
(نگیر آقا نگیر)

اگر دوغتان در حد و اندازه های لبو هست (که هست، شایدم بیشتر) بهتون حق می دم که چند تا چند تا نوش جان کنید.

------
تک چرخ؟؟
جان؟؟؟
داداش سیا در پارک چیتگر ؟

آقا شرمنده ما همه رو قیاس به نفس می کنیم. فکر کردم چون خودم هنوز چهار چرخه سوار می شم، همه هم سوارش می شن. من زوری نداشتم

به قول بعضیا :
من از بازوی خود دارم بسی شکر !

چقدر دلم دوغ خواست توی این هیر و بیر! :(

------

نمیدونم داداش سیا هم اونجا میاد اون ساعتها یا نه. ما تو قسمت خانمها هستیم! آخی داداش سیا! دوستش دارم. :)

به قول معروف گفتنی :‌من آنم که رستم بود پهلوان!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد