سخنی با حافظ

با سلام و درود خدمت حضرت حافظ محترم و با اطمینان و  آرزوی اینکه اوقات خوشی را در بهشت برین سپری می فرمایید، اگه خدای نکرده جسارت نباشه یه سئوال خودمونی و از سر بی ریایی دارم:

 چطور ممکنه که کسی مثل من یک لا قبای بسیار معمولی تر از معمولی، خیلی راحت بدونه و بتونه بگه که :

" اندرون من خسته دل میدانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست "

اما کسی مثل حضرتعالی بگه:

" اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست " ؟

 البته اگه لطف بفرمایید و فرموده ی خودتون رو بهم یادآوری نفرمایید که:

سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این جاست

 چون خودم خیلی خیلی خوب میدونم سخن شناس نیستم. اما اینو هم میدونم که اونی که در درون من در فعان و در غوغاست خود خودم هستم. چون همه ی ناگفته هایی که باید گفته میشدند رو (حداقل ۹۷٪ اش رو ) به درونم منتقل کردم و نتیجه اش این شده که عالم و آدم بهم بگن:

چهره ات خیلی آرومه. اصلا بهت نمیاد عصبی یا پریشان باشی!

 اصلا خموشی من کجا و خموشی حضرتعالی کجا؟ شرمنده از جسارتی که کردم. این روزها این بیت شعرتون زیاد توی سرم رفت و آمد میکنه. چه کنم؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
بهناز دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 07:50 ق.ظ

شما مصداق این شعر هستید:
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی

اشکم در اومد ...

پس چرا از این وصال لذتی نمی برم؟ پروردگارا چرا فهمش رو به من نمیدی؟؟ :'(

کلبه دنج دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 12:11 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

به گمانم آن دانستن را حافظ هم می داند

« از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»

می داند از چه جنسیست. می داند ماهیتش چیست. آتش!
که هم سوز دارد و هم چون در نهانخانه دل جای دارد، لاجرم ساز هم دارد. سوز و ساز.
لکن ندیده است چیست. در مشتش نگرفته است. فقط می داند که بسی سوزنده است که گرمای نزدیک شدنش هم شعله ها برمی افروزد چه برسد به بی پرده دیدنش.

-------
اندرون شمای خسته دل می دانید کیست؟

شرمنده شدم.

----

فهمیدم خسته دل نیستم.

کلبه دنج دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

۱- طرح کامنتینگ اینجا عوض شده. متفاوته فقط. نمی دونم جذابتر از قبلیه س یا نه. باید بیشتر فکر کنم!!

۲- نقل قول از دوست عزیز آقای حمید در داخل گیومه: «به فرشته خانم هم سلام برسانید»

۱- اتفاقی و ناخواسته اینطور شد. این یه بدی بلاگ اسکای هست. داشتم تغییراتی در وبلاگ فرعی مرتبط با اینجا ایجاد میکردم زد کاسه کوزه ی اینجا رو بهم زد. از لینکها و تنظیمات بگیرید تا پست هام. چه انرژی ای ازم گرفت تا رو به راهش کردم. نتونستم کامنتینگش رو درست کنم.

۲- سلامت باشند. لطف کردند از خودشون خبر دادند. بنده های خدا دوستانم از دل نگرانی های من باخبرند. روم سیاه با این همه زحمت مضاعف. :(

کلبه دنج دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 12:24 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

در ضمن من شخصا از طرف حافظ از همه شما دوستان عزیز عذر خواهی می کنم. بچه م نفهمیده یه چیزی گفته دیگه. شما دیگه چرا؟ (چی چرا؟)
به هرحال یه کم شرایطشو درک کنید. اونم تو وضعیت خوبی نبوده که این حرفا رو زده. به هرحال محیط روش تاثیر داره.
من بارها گفتم که حافظی که اونجا غریب افتاده و تونسته بین جماعتی که اکثرش [italic /] افسرده و دلمرده و ره از عالم صورت به عالم سیرت نبرده [italic]، دووم بیاره و همچین اشعار سپیدی (!) بگه، واقعا شاهکاره. دستش مریزاد باشه ایشالا. هرجا هست خدا پشت و پناهش!
فکرشو بکن، آدم غریب بیفته یه جایی اونم کجا، لااله الا لله، بعد یکی دو تا بیت نامیزون هم نداشته باشه؟

خدا رو خوش نمی آد.
نــــــــــه حافظ جون
با تو نبودن
نـه
نـه
نازی

نمیدونم چرا ناخودآگاه یاد شاملو افتادم. شنیدم یه قلمفرسایی هایی درباره ی بچه تون (حافظ رو میگم نه لودویک) کرده. چقدر هم بهت سخت میگذره کسی درباره ی عزیزت مزخرف بگه. دلت میخواد حال طرف رو بگیری!

-------

این پستم فقط برای نشون دادن عمق پریشانی ام بود. کی باشم که تصور جسارت به حضرت حافظ رو به مخیله ام راه بدم؟‌

یا علی.

کلبه دنج دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 01:06 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

پست های چالش برانگیزتون رو دوست دارم.
که بتونیم دور هم بحث کنیم و صحبت کنیم.
خوب نمی شه ها. اگه یه طرف احساس ناخوشایندی بهش دست بده.
صرفا تبادل افکاره.
ان شاء الله واسه همه مون سازنده باشه.
واسه من که هست.

خیلی بهتر از پست هایی که من می نویسم و دو تا عکس واسه رفع تکلیف می چسبونم و همه هم فقط تعریف می کنن :( چه جالب، به به ! چه چه!

اینجا و وبلاگ خانم بهناز، مسایل خوبی مطرح می شه که جای صحبت داره.
:)

خودم که شرمنده ام نمی تونم قدم به قدم شما حرکت کنم. اطلاعاتم بسیار ضعیفه. بسیار ضعیف. من یک لای قبای بسیار بسیار معمولی ... نه تواضعه و نه شکسته نفسی. خبر خودمو دارم. بی ریا میگم.

حتما توجه فرمودید که دقیقا به همین دلیلی که عرض شد، در بحثهای جالبی که در وبلاگ بهناز عزیز مطرح میشه وارد نمیشم. فقط سعی میکنم بفهمم دوستان آگاه و مطلع چی میگن. درس می گیرم. هرچند که در پس دادن درس هم ضعیفم.

ترنم اندیشه دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.microrayaneh.com/user/andyishe

سلام
حال تون چطوره؟
شما از دست من گله نکنید چون روزگار خودش گله داره

مدتی کسالت داشتم
دیروز هم اومدم

تو فکر تبریک بودم چون آذرماه یادم مونده ولی گرد پیری جزئیات رو از یاد برده

شما همین قدر بپذیر
عذر است بس است

من پیشاپیش تبریکم را می گویم

سلام از بنده هست.

گله ی من از سر ارادت و احترام بوده و بس. وقتی گله می کنم یعنی اینکه طرف مقابل برام اونقدر عزیزه که نمی تونم ساکت بمونم.

انشالله که الان سلامت هستید و مشکلی نیست؟ امیدوارم.

همین امروزه. دقیقا همین امروز. بی هیچ خطا و تاخیر یا پیشاپیش بودن. باور کنم گرد پیری طرفهای شما وزیده شده؟؟ هزار ماشالله به این حافظه.

لطف و محبتتون برام بسیار بسیار ارزشمنده. غیر قابل وصف. منتظر اظهار لطف های بیشتر و همیشگی هستم چون دلم نمیخواد باز هم گله کنم! :)

دست علی به همراهتون.

ترنم اندیشه دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.microrayaneh.com/user/andyishe

راستی
شما اهل وبلاگ نوسی و گفتگو هستین . من و دوستانم تالار گفتگویی در زمینه مسائل کامپیوتر راه انداختیم

دوست دارم شما حتما در مباحثات شرکت کنین

نگو که من کامپیوتر بلد نیستم چون همین تجربه حضور سالها در اینترنت شما را لازم داریم
همیشه ذکر خیر شما بوده و حضورتان ضروری اکید است

در انتظار ثبت نام و اعلام حضورتان هستم. لطفا به بقیه دوستان هم بگو

http://www.forum.microrayaneh.com

نه تنها کامپیوتر بلد نیستم بلکه بلد نیستم مثل شما و بقیه ی دوستان متن های ادیبانه و فاخر بنویسم. طبق معمول یه وصله ی ناجور خواهم بود.

عضو میشم، چشم. اما در حد توانایی ها و سوادم اظهار نظر میکنم. حتی کمتر ... چون مطمئنم باز هم اظهار نظرهام پر از اشتباه خواهد بود.

ممنون از این اعتماد به نفسی که بهم میدین.

ترنم اندیشه دوشنبه 12 آذر 1386 ساعت 02:32 ب.ظ http://www.microrayaneh.com/user/andyishe

یاد خموش افتادم
....

و آخر سر اینکه اینجا رو بخون
ولی هیچ مگوی:

http://www.forum.microrayaneh.com/viewtopic.php?f=20&t=42

خوندم. چی میتونستم بگم؟

حریر رنگین رو امروز زنده کردم. به یاد مهرزاد عزیز و شما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد