-
سیل
سهشنبه 8 آبان 1386 09:02
حس می کنم و می دانم دست می سایم و می ترسم باور می کنم و امیدوارم که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد این قطعه بی مقدمه به یادم اومد. شاید بخاطر وضعیت لرزان دلم و عواطف نسبتا مضطرب این روزها و شبهای اخیرمه. هر آن ممکنه چکه ای از قلبم بیفته اینجا. اوضاع خطرناکه. خیلی خطرناک.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 آبان 1386 11:38
دنبال کتاب شعری با این عنوانم " چند ترانه ی کوچولوی محترم " ، احتمالا سروده ی محمد صالح علا! فقط برای اینکه بقیه (ابتدا و انتها) ی اینو توش بخونم: شکارم کن! بخاطر تو پرنده شدم ...
-
Phonological Slips
دوشنبه 7 آبان 1386 08:56
در گذشته ای نه چندان دور، فقط وقتی کم خوابی و بد خوابی شدید رو پشت سر میذاشتم، تسلطم رو ادای کلمات کم میشد. یعنی علاوه بر تلو تلو خوردن، به وضوح دچار اختلال گفتاری هم میشدم. کلمات نصفه نیمه، کج و کوله، جابجا و ... اما از چند ماه پیش، دقیقا از سه چهار ماه آخر اشتغالم در شرکت قبلی، لازم نیست کم خوابی داشته باشم تا چپ و...
-
صادق هدایتی سیلویا پلاتی ویرجینیا ولفی!
یکشنبه 6 آبان 1386 15:26
گاهی اوقات ناگهان به برهوت نا امیدی، دلهره، دلشوره و کلافگی پرتاب میشی. درست توی همون ساعتها در عالم واقعی، در محل کار یا خونه و دانشگاه و ... یک نفر آشنا هم نمی بینی و بیشتر باورت میشه اوضاع جالب نیست. هر چی چشم میچرخونی، انتظار میکشی، به خودت امیدواری میدی از هیچکس اثری نمی بینی. انگار همه چیز دست به دست هم میدن تا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آبان 1386 12:48
اونقدر سرم درد میکنه که به اشعار سهراب سپهری پناه آوردم. نمیدونم چرا. شاید بخاطر صلح و صفایی که توی همه ی اشعارش موج میزنه. نه خشونتی و نه حرف تلخی. یک جور نسیم خنک بی آزار توی اشعارش در جریانه. هر وقت هم اراده کنی میری سراغ صفحات پر از آفتاب و نورش. آب ... نور ... باران ... دشت ... آسمان. " هر که با مرغ هوا دوست شود...
-
ذوق
سهشنبه 1 آبان 1386 09:53
به من چند تا جعبه مداد رنگی، آبرنگ، گواش و چند تا قلم مو و مداد و پاک کن و صد ها صفحه کاغذ بدید و اجازه بدید ساعتها یه گوشه بشینم و از این طرحها بکشم و رنگ کنم. میشه ساعتها روی کاغذ سر خم کنی و رنگ بزنی و سر رو عقب ببری و قند توی دل آب کنی و ادامه بدی. میشه همزمان با خودت و عزیزانت توی دلت حرف بزنی و نظر اونها رو هم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مهر 1386 15:44
-
صفا
شنبه 28 مهر 1386 11:30
اواخر فیلم " محمد رسول الله " (ص) که یه نفر با صدای بلند و خیلی محکم میخوند:" لا إله إلا الله؛ ولا نعبدو إلا إیاه؛ مخلصین له الدین؛ ولو کره الکافرون " رو یادتون میاد؟ فکر کنم قسمت فتح مکه بود. خیلی خوش آهنگه. عبارت ها یکی پشت اون یکی میان و دل آدم یه جوری میشه. تاپ تاپی و شناور و بعد یهو میفته پایین! نه؟ اگه اشتباه...
-
Marvellous Marbles
سهشنبه 24 مهر 1386 15:31
یکی از زیباترین و سرگرم کننده ترین اختراعات یا ساخته های بشر، تیله ها هستند . شما رو نمیدونم، اما من به شدت دوستشون دارم. گوی های شیشه ای رنگارنگ که وقتی توی نور بهشون نگاه میکنی، یک دنیا رنگ و زیبایی توشون می بینی. میتونی دقایق طولانی سرگرم بشی و دلت به اون همه قشنگی خوش بشه. نیازی نیست حتما کم سن و سال و بچه باشی....
-
بومرنگ بی خاصیت
سهشنبه 17 مهر 1386 12:37
وقت ارائه ی تعریف از دنیای کودکان، میگن بچه ها دلشون صافه و یکی از خصوصیات مشترک بین همه شون، ابراز خواسته هاشون بی هیچ رودروایسیه. میگن وقتی خواسته ای دارند، راحت و با صدای بلند به زبان میارنش. این صفت رو هم (مثل خیلی از صفات دیگه بچه ها) صفت خیلی خوب و ایده آلی میدونند. ولی اگه برای مثال همچین رفتاری از یه بزرگسال،...
-
شرم
دوشنبه 16 مهر 1386 11:58
" ابایزید به حج رفتی و حریص بود به تنها رفتن. نخواستی که با کسی یار شود. روزی شخصی را دید که پیش، پیش او میرفت. در او نظر کرد، در سبک راه رفتن او! ذوقی او را حاصل میشد. با خود متردد شد که: عجب! با او همراه شوم؟ شیوهی تنها روی را رها کنم که خوش همراهی است. باز میگفت که با حق باشم رفیق! باز میدید که ذوق همراهی آن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مهر 1386 14:37
تو و آن چشمان حزن انگیز... شجاع باش! می دانم که در دنیایی پر از انسانهای جورواجور شجاع بودن سخت است حتی ممکن است تیرگی درون قلبت باعث شود احساس حقارت کنی. اما من رنگهای حقیقی تو را می بینم؛ می بینم که چگونه از درونت می درخشند. رنگهای حقیقی ات را می بینم و به همین دلیل دوستت دارم. پس نترس! رنگهای حقیقی ات را نشان بده!...
-
من کاه شدم چو کهربایی تو مرا
پنجشنبه 12 مهر 1386 11:58
کنجی خلوت و نغمه ی یادگار دوست و از سر گیری مشق خوشنویسی ام آرزوست ...
-
سینوزیت
چهارشنبه 11 مهر 1386 21:46
پاییز شروع شده باشه و تو بدونی به زودی میرسی به: روزهایی که صبحهاش باید چراغ روشن کنی؛ روزهایی که گاهی کمتر از ده ساعت طول میکشن و توی اون ده ساعت هم همش ابر می بینی و تیرگی و سرما؛ روزهایی که لباس روی لباس می پوشی که از سرما منجمد نشی؛ روزهایی که هرچی انسان و حیوون بی پناهه توی اون هوا بیشتر از قبل زجر می کشن؛...
-
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
دوشنبه 9 مهر 1386 10:47
توی این هیر و بیر ... همین مونده بود! این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد...
-
الهی بگردم :)
یکشنبه 8 مهر 1386 09:27
فینقیلی ِ در گیر! ***************** پ.ن : یکی دو ماه پیش توی سایت یاهو این خبرو خوندم: یه سنجاب کوچولو تو کشور فنلاند، روزی دو بار به یه فروشگاه سر میزنه و میره سراغ تخم مرغ شانسی های Kinder! صاحب فروشگاه میگفت که این سنجابه با دقت رویه ی آلومینیومی رو باز میکنه، شکلاته رو میخوره و اسباب بازی ها رو همونجا میذاره و...
-
مداد خودکار پاک کن دفتر مداد تراش
جمعه 6 مهر 1386 11:20
به حال و هوای این روزهای دانش آموزا و دانشجوا غبطه میخورم. بیشتر بخاطر قسمت تهیه ی لوازم تحریر و استفاده از اونا! عاشق لوازم تحریرم. انواع دفتر، خودکار، روان نویس، پاک کن، مداد تراش. ذوق و شوق سر زدن به مغازه های مختلف و ژست آدمهایی رو گرفتن که هنوز جنس مورد نظرشون رو پیدا نکردند! امتحان کردن خودکارها و هی خط خطی کردن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مهر 1386 10:26
تمام عصر و شب در فکر جبرئیل امین بود! همون که با ظاهر "مردی میان بالا، سپید پیشانی، سیه چشم، و دارای چهار بال سبز مرصع لؤلؤ " آشکار میشده، و " بنا بر بعضی روایات مسلمانان، پنجاه بار بر ابراهیم(ع)، چهارصد بار بر موسی (ع)، ده بار بر عیسی (ع) و بیست و چهار هزار بار بر حضرت محمد(ص) نازل شدهاست " ... در فکر این که بعد از...
-
عرض حال
دوشنبه 2 مهر 1386 17:55
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 شهریور 1386 10:04
ریا ... تکبر ... خداوندا دلم نمیخواد مثل عده ای حرفهای قشنگ بزنم و عملم با حرفم فرق داشته باشه. خداوندا ساکت نگهم دار. اینطوری لا اقل اعمال اشتباهم پر رنگ تر نشون داده نمیشند. تضاد بین حرف و عمل، چهره ی زشت اعمال ناپسند رو، کریه تر نشون میده. خداوندا نمیخوام متکبر باشم و ریاکارانه خودمو آدم متواضعی جلوه بدم. خداوندا...
-
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
دوشنبه 5 شهریور 1386 14:03
یَا أَبَا الْقَاسِمِ یَا رَسُولَ اللَّهِ یَا إِمَامَ الرَّحْمَةِ یَا أَبَا الْحَسَنِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یَا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ یَا حَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ أَیُّهَا...
-
Just like that
چهارشنبه 31 مرداد 1386 10:06
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مرداد 1386 09:17
Better to understand a little than to misunderstand a lot خدا کنه درمورد معنای این جمله دچار سوء تفاهم نشده باشم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 مرداد 1386 14:32
بعد از یه ملاقات دو ساعته با یه خانم وکیل، فهمید که از نظر قانونی، تا کجا میتونه در گلستان "بد بودن" تفرج کنه، بدون اینکه نه شرعا" و نه قانونا"، مورد تعرض و توبیخ قرار بگیره. چه حس خوبیه برنامه ریزی برای بدتر از همیشه بودن... *این بار مدل جدیدی از بدی! *ویرایش شد.
-
گل آسمانی
شنبه 27 مرداد 1386 08:19
-
امن یجیب
جمعه 26 مرداد 1386 11:05
توان تشخیص صبر صابران شعور شناخت صبر صابران تهور تلاش صبر صابران صبر صابران صبر صابران ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مرداد 1386 08:46
همون ماجرای همیشگی... تبادل دل و قلوه سنگ. حس و حالش اونقدر نفرت انگیزه که دهنم قفل شده. ... و ذهنم هم . I'm hearing images, I'm seeing songs No poet has ever painted Voices call out to me, straight to my heart So strange yet we're so well acquainted I let the music speak, with no restraints I let my feelings take...
-
The Taming of the Shrew
سهشنبه 23 مرداد 1386 09:31
۱- " هنر یک زن اینه که با سیاست و آروم آروم مرد رو به راه درست هدایت کنه و مدیریت زندگی رو به دست بگیره..." نتیجه گیری قطعی : دخترها با هزار امید ازدواج نکنند که به داشتن یه همراه و شریک عاقل و بالغ زندگی دلخوش بشند. مطمئن باشند که تازه اول راه تربیت و درست کردن پسر بچه ای هستند که پدر و مادرش از عهده ی پرورشش بر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 مرداد 1386 23:09
... .. .. .... ... ...... ... ..... ... ..... ، ..... .. .... ...... .... . ...... .... ......... .. ...... .. .... .... . .. ...... . ، ...... ..... ؟ .... .. ... .. ..... ......... ... ...... ...؟! .... ... .... .. ... ...... . ..... ... .. . .. ... .... .. ، ... ... ..... .... . . ... .... ..... ... .. .
-
از خود نگذشتگی
چهارشنبه 17 مرداد 1386 14:38
همین چند ثانیه پیش جایی چیزی خوندم که یهو صدای شکسته شدن دل خودمو شنیدم. بی دلیل نبود که این پست رو دو سه ماه پیش گذاشتم. شاید همینقدر بس باشه. چون واسه جبران، وقت کافی باقی نمونده. پ. ن: آرزو به دل موندم توی یک روز دو تا پست بذارم و به ترتیب زمانی بیاد روی صفحه! نمیاد که نیاد !! دیگه چه فرقی میکنه؟