صفا

 

اواخر فیلم " محمد رسول الله " (ص) که یه نفر با صدای بلند و خیلی محکم میخوند:" لا إله إلا الله؛ ولا نعبدو إلا إیاه؛ مخلصین له الدین؛ ولو کره الکافرون"  رو یادتون میاد؟ فکر کنم قسمت فتح مکه بود.

خیلی خوش آهنگه. عبارت ها یکی پشت اون یکی میان و دل آدم یه جوری میشه. تاپ تاپی و شناور و بعد یهو میفته پایین! نه؟

اگه اشتباه نکنم روی پرده کعبه هم همین نوشته شده. آره؟؟  ای جاااااااااااااان  خدا قسمت کنه بریم از نزدیک ببینیم و در سعی بین صفا و مروه هم زمزمه اش کنیم. اونا که دیدن هم دوباره قسمتشون بشه انشالله.

نظرات 8 + ارسال نظر
بهناز شنبه 28 مهر 1386 ساعت 12:41 ب.ظ

راستش فیلم محمد رسول الله را خیلی دوست دارم.همیشه وقتی از تلویزیون پخش میشه دیر میرسم :(

علاوه بر کلماتی که گفتید اون صحنه که همه مسلمانها از روی تپه دارن میان پایین برای خیلی تکان دهنده است.یاد این آیه میوفتم :
اذا جاء نصرالله والفتح و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا

سلام

یه بار رفتم موسسه رسانه های تصویری بلکه بتونم یه نسخه شو بخرم ولی نداشتند :(

آره ... اصلا همه صحنه های فتح مکه خیلی غرور برانگیزند.

(صدق الله العلی العظیم)

بهناز شنبه 28 مهر 1386 ساعت 12:42 ب.ظ

راستی در مورد نظرتون ،متاسفانه درسته از نظر بنیادین مساله داریم !!

کلی حرص خوردم وقت نوشتنش. خوب شد خصوصی فرستادم ها. نه؟

((:

قهرمان فراموش شده شنبه 28 مهر 1386 ساعت 04:34 ب.ظ http://expiredhero.blogsky.com

سلام
همچین احساسی به من هم دست داده

اما حتما باید رفت اونجا تا تکرارش کنیم ؟
زمزمش خوبه اما کاش می شد ما هم مس اونا
فریاد بزنیمش

" لا إله إلا الله؛ ولا نعبدو إلا إیاه؛ مخلصین له الدین؛ ولو کره الکافرون"

قهرمان فراموش شده

علیک سلام.

نه! لازم نیست. شاید خیلی ها قسمتشون نشه و یا مستطیع نباشند.

شما اگه دوست داری میتونی فریاد بزنی. خارج شهر و جای خلوت البته. به نظر من مزاحم مردم نشدن خیرش بیشتر نباشه کمتر هم نیست.

موفق باشی قهرمان.

حمید یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 02:15 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

الف- بله یادم میاد.
ب- زیارت بیت الله مشرف بشوید انشاالله و قطعاً!
سلمان هراتی بچه تنکابن بود، شاعر ایرانی اصیل و متدین و متعهد.
ج- قبوض جمع قبض است. کاملاً بی ربط بود این یکی به همه چیز!
د- هی وسوسه می‌شوم وبلاگ بلاگ اسکایم رو، رو کنم. ولی خب چون اونجا شبه جفنگیات می نویسم رو نمیکنم! شاید تعدیلش کردم و بعداً مطرحش کردم. خوشم اومده از بلاگ اسکای. سرعت داره و شیک و پیکه. ضمن اینکه محتوا بیشتر حاکمه تا چیزهای دیگه. تازه می شه چند تا وبلاگ هم داشت اینجا. فعلاً هفت هشت ماهیه در بلاگ اسکای هم می نویسم.
ه- اون شکل بالایی منو یاد "اخمو" انداخت. چقدر من خوشم می اومد اون وبلاگ رو.
و- خوبه که "ماربل" اختراع شد.
ز- خواهش می‌کنم خودتون رو برای پاسخ به این کامنت لااقل به زحمت نیندازید.
حطی.کلمن. الی آخر!

سلام :)

ج - دلم از اون بستنی فالوده ها خواست! از اونها که قراره انشالله وقت زیارت دسته جمعی کربلا و نجف بریم بخوریم! (لابد ربطش اینه!)
د - من بیشتر وسوسه میشم ازتون خواهش کنم آدرسشو به ما هم بدین. نمونه اش دو سه روز پیش وقتی بود که صبح داشتم میومدم سر کار. توی تاکسی هی با این فکر کلنجار رفتم. آخرش به خودم گفتم : خب بنده خدا حمید آقا میخوان یه فضای راحت شخصی داشته باشند. اگه میخواستن نوشته هاشونو کسی بخونه که دیگه این خواهش پیش نمی اومد.
منم فعلا دو تا دارم. D:

ه - خودم هم گاهی دلم براش تنگ میشه. شاید یه بار یکی از نوشته هامو آوردم گذاشتم اینجا. بعنوان یادآوری غرغرهای اون روزها.

ز- چه زحمتی؟‌ جواب نوشتن برای دوستانمو دوست دارم. خیلی.

پس حطی کلمن الی ضظغ چی شد؟؟!! :(

حمید یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 02:35 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

یه چیزهایی از اون عکس تلفنه یادم میاد ولی نه کامل. اگه می‌شه یه کم واضح‌تر در کامنت خصوصی توضیح بفرمایید و آدرس اون پست هم اگه وجود داره بنویسید.
راستی در این وبلاگ‌هایی که می‌گویم دارم، حقیقتاً چیزخاصی نیست. احتمال رو شدنشون داره زیاد می‌شه، البته در راستای تقویت زبان فارسی در وب این وبلاگ‌ها احداث می‌شوند بیشتر!

http://f-e-r-e-s-h-t-e.blogsky.com/?PostID=104
چشم یه کمی توضیح میدم. تا جایی که غیبت نشه.

شما این حرفو میزنید پس من چی بگم که توی این وبلاگهایی که من می نویسم یه مطلب به درد بخور هم پیدا نمیشه؟‌ گاهی خیلی خجل میشم. بی تعارف و بی اغراق.

حمید یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 04:35 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

ممنونم از توضیحتون و از کارتی که ارسال کردید. فعلاً رفته‌ام به گذشته‌ها ببینم چی‌می‌تونم گیر بیارم و بگویم.

خواهش می کنم. وظیفه ام بود.

منتظر می مونیم.
یا علی.

آلوچه یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 10:39 ب.ظ

یه چیزی بگم؟
نه... بگم؟
بگم؟!
راجع به پست بالایی؟
اصلا مطابقت با پست نداره ها ...
یعنی اصلا تو مایه های دلجویی و همدردی نیستا !
ولی خیلی خنده داره...
بگم؟!
ناراحت که نمیشین؟
مطمئنین؟!
بگم؟؟؟!!!!
گفتما...
نگی چرا گفتی؟!....
بگم؟!؟!؟!؟؟!!؟!
هیچی می خواستم بگم این شکلکه خیلی شبیه شماست... الیته به غیر از حالتش که ناراحته و کاملا برعکسه! کلا شبیهه!! خیلیییییی!!!!... نیست؟!!!.... =))

اگه بدونی چقدر جستجو انجام دادم تا تونستم یکی شکل خودم پیدا کنم! اگه میدونستی، اون وقت اینم میدونستی که ین نظرت تشویق منه و احسنت و آفرین که چقدر خوب تونستم اینقدر شبیه خودم یه تصویر پیدا کنم! :))

البته بیشتر منظورم این بود بگم نگران و منتظرم. همین. منظورمو رسوندم؟ :)

حمید سه‌شنبه 1 آبان 1386 ساعت 09:14 ق.ظ http://yahamid.blogfa.com

نه کتری‌ها طلایی نیستند و از این بزرگ‌های شیردارند.
منظورم از اون کسی که کار بزرگی انجام داد"آقای دولت آبادیه" که نویسنده هستند. رمانی نوشته‌اند برای جنگ. سال دیگه از چاپ بیرون میاد. باید دید.

پس قوری ها تون از اون طلایی ها هستند! اصرار دارم!! :)

آقای دولت آبادی یه کمی سنگین می نویسه. آخرش نتونستم کلیدر رو بخونم. و همچنین جای خالی سلوچ. شاید هم زمانی که دستشون گرفتم زمان مناسبی نبود. فکرم آزاد نبود. هنوز هم چندان نیست.... یالان دونیا!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد