مداد خودکار پاک کن دفتر مداد تراش

به حال و هوای این روزهای دانش آموزا و دانشجوا غبطه میخورم. بیشتر بخاطر قسمت تهیه ی لوازم تحریر و استفاده از اونا!

عاشق لوازم تحریرم. انواع دفتر، خودکار، روان نویس، پاک کن، مداد تراش. ذوق و شوق سر زدن به مغازه های مختلف و ژست آدمهایی رو گرفتن که هنوز جنس مورد نظرشون رو پیدا نکردند! امتحان کردن خودکارها و هی خط خطی کردن کاغذهایی که فروشنده های بنده خدا روی پیشخوان مغازه شون گذاشتند! بوی کاغذ دفترهای نو. بوی صفحات کتابهای نو. بوی تراشه های مداد. از همه معطر تر، پاک کن های عطری.

 

 

کاش یه شغلی به نام مامور خرید لوازم تحریر وجود داشت ... مثلا خانواده ها آدمو استخدام میکردند همراه بچه هاشون بریم خرید! در اینصورت من کاندیدای اول این شغل بودم.

اگه زمانی  تاجر بشم، رشته ی فعالیتم رو خرید و فروش لوازم تحریر انتخاب میکنم. دنیایی از رنگ و تازگی و تنوع.

 

 

پ. ن :‌ شماره اخیر مجله همشهری خانواده، بخش تابلو (درست صفحات میانی مجله که مخصوص کاریکاتور و گاهی کمیک استریپه) به همین موضوع شروع سال تحصیلی و تهیه ی لوازم تحریر پرداخته. فکری که پشت این کاریکاتورهاست تحسین برانگیزه. اصلا گاهی اولین صفحه ای که بهش مراجعه میکنم همین صفحه ی میانیه. توصیه میکنم شما هم ببینید.

نظرات 7 + ارسال نظر
علی ساکن زمین شنبه 7 مهر 1386 ساعت 12:11 ق.ظ

سلام عزیز گرامی . از الطافت ممنونم که قدم رنجه می کنی و می نوازی... چی بگم

درباره نوشته ات میخواستم بگم منم عشق لوام التحریر هستم تا قسمتی . الانم هر چی که بچه ها با بی توجهی میندازن کنار و مدادهای کوتاه شده و لوازمی رو که دلشونو زده و این چیزا ... نگه میدارم . این لذت و شادابی بچه گانه شون رو حس میکنم و برام قشنگه . ...مثل همون بوی پاک کن های خوشبو. وقتی من بچه تر از حالا بودم این همه امکانات و تنوع و رنگارنگی نبود ...و چقدر نسبت به امروز بچه های خودمون ما عقب افتاده و آمازونی بودیم !!
پسرم و بچه های باجناقم که با هم رفته بودند خرید ....با شوق و ذوق جالبی همه خریدهاشونو بهمن گزارش دادند و من ...
داشتم فکر میکردم خیلی هوایی شدید که این پست رو نوشتید اینجا جای یک چشمک اینترنتیه...

سلام علیکم.

اون ایام رو خوب یادمه (آخه از شما فقط یک سال کوچکترم). کاملا درسته، مثل الان این همه تنوع نبود. حتی گاهی جامدادی های ما خواهرها رو مامانمون برامون میدوخت و چقدر هم منحصر به فرد و قشنگ از آب در میومدند! :) هنوز یکی دو تاشونو دارم.

خرید آقا پسرتون و خاله زاده هاشون هم مبارکشون باشه.

آلوچه شنبه 7 مهر 1386 ساعت 01:46 ق.ظ

جاتون خالی آن روز مذکور! دیدیم زود رسیدیم رفتیم یکی از بزرگترین و معروفترین لوازم تحریری های تهران، که همون حوالیه! با خواهرجان ده دقیقه ای گشتیم و کلش ورانداز کردیم و کلی صفا کردیم!
آقا هه یه جوری نیگا می کرد که یعنی اینا خلن؟ چشونه دم افطار اومدن دور خودشون می چرخن؟!

کوووووووووو؟ کدوم لوازم تحریری رو میگی؟ چرا من ندیدم؟؟ :(

همش ده دقیقه وقتتونو گرفت؟‌ من اگه بودم کمتر از سه ربع ساعت توقف نداشتم! :))

برم حق آقاهه رو بذارم کف دستش که عبرتی بشه برای خودش؟ دهه!!

حمید شنبه 7 مهر 1386 ساعت 10:55 ق.ظ http://yahamid.blogfa.com

در باره‌ لوازم التحریر دوست داشتنم همین قدر عرض کنم که بنده، خودنویس سال پنجم دبستانم رو هنوز دارم! الآنه هم به چنین فعالیت مفیدی ادامه می‌دهم البته نه درحد یک کلکسیونر بلکه کمی کمتر!

سلام

چه خوب. نمیدونم چرا شکل یه خودنویس با تنه ی مشکی براق اومد توی ذهنم!؟ مشکیه؟

حالا که حرف کلکسیون شد عرض کنم من هم یه کلکسیون مداد از کلاس اول راهنمایی ام تا حالا دارم. البته جمع آوری اش تا دوره ی دبیرستان پیگیری شد. اما هنوز هم دارمشون.

(اصل حالتون خوبه؟ خدای نکرده سرحال نیستید انگار؟! نگران بشم؟)

حمید شنبه 7 مهر 1386 ساعت 03:41 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

مشکی نیست خودنویسه ولی نزدیکه، نمی دونم چه رنگی بگم. فرض کنید آلبالویی تیره باشه.
و اما نگرانی، نه. اصلاً نگران نباشید. حالم اتفاقاً خیلی هم خوبه. فقط از دست این کامنت مربوط به فیلم ........ خیلی شاکی شدم. نحوه برخورد متدینین ما با هم! به پر و پای هم می‌پیچند درحالی که دشمن اصلی شیطانه و بس!

الحمدلله که مشکلی نیست. میشناسید منو دیگه!! فوری نگران میشم و دلم شور میزنه.

درمورد پخش اون فیلم و این درگیری ها هم نظری ندارم. از حرکات نمایشی هیاهویی خوشم نمیاد. به قول شما آب به آسیاب دشمن ریختنه.

مرگ بر صهیونیسم!!

یا علی.

کلبه دنج یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 12:17 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

اِ پس شما هم بعله؟
مسابقه می دین؟

نه پس؟!!! p:

کلبه دنج یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 12:19 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

ببخشید حرفمو پس می گیرم.
الان یادم اومد، با شما مسابقه دادن کاری است بس دشوار !
اما من ناامید نمی شم!
دینگ دینگ

(عجب عکس وسوسه ناکیه اون عکس اولیه. اینجا کجاااااااست؟ می تونه آدمو چهار ساعت و بیست و هفت دقیقه مشغول کنه!)

آره مسابقه با من سخته. چون توی فروشگاهی که در عکس اول می بینید من می تونم شش ساعت و بیست و نه دقیقه مشغول شم.

نمیدونم کجاست :(

کلبه دنج یکشنبه 8 مهر 1386 ساعت 12:32 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

حتما قسمت لوازم تحریر ِ «آن جای واقع در خیابان ز.» هم رفتید دیگه؟
هفته پیش اونجا بودم، یادتون کردم!
یعنی از عوضتون رفتم یه بار همه خودنویس ها و دفترهای رنگی و کلاسور و پاک کن های کارتونی و همه چیو از پشت ویترین نیگا کردم!

بعدشم یه کتاب رباعیات خریدم
P:

خیلی وقته نرفتم ولی دوستان به جای ما :)

اونجا پاتوق من و دخترکه (دخترکی که حالا صورتهامون وقتی مقابل هم قرار میگیریم کاملا روبروی همه و در یک خط با زاویه صفر به هم نگاه میکنیم!) لطفا از این به بعد لطف کنید جای اونو هم خالی بفرمایید.
ما دو تا هم قول میدیم جای شما رو در چنین محافل رنگارنگی خالی کنیم.

گنجینه ی جدیدمو ‌ دوست دارم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد