حس می کنم و می دانم
دست می سایم و می ترسم
باور می کنم و امیدوارم
که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد
این قطعه بی مقدمه به یادم اومد. شاید بخاطر وضعیت لرزان دلم و عواطف نسبتا مضطرب این روزها و شبهای اخیرمه.
هر آن ممکنه چکه ای از قلبم بیفته اینجا.
اوضاع خطرناکه. خیلی خطرناک.
سلام. انگیزهی نوشتن نداشتم. شرمندهام که زودتر کامنت نگذاشتم. همه ی پستهای اخیر وبلاگتون رو هم خوندهام. نمی دونم. خلاصه دوست نداشتم با کامنت گذاشتنم زمانی که حال مساعد نداشتم اذیت بشوید.
سلام از بنده
ممنونم که تشریف میارید و نوشته هامو میخونید. دشمنتون شرمنده. این حرفها رو نزنید لطفا.
انشالله الان بهترید؟ خیالم راحت باشه؟
فعلهای این کامنت قبلی همهاش ختم به میم شد!
:) بدیش چیه؟
(اصلا کی گفت بده؟! کی گفت؟؟! حالشو می گیرم ها!)
البته آخریه دال داره.
اون یکی وبلاگم رو ببینید بد نیست.
چشم. همین الان.
بابت دیدن وبلاگ و کامنتی که برایم نوشتید ممنونم.
میگویم این پست های اخیر و کامنت نگذاشتن دوستان رو چی جوری تعبیر میکنید؟ من که سختمه بیام وبلاگتون رو بدون کامنت ببینم. مسئله بر سر همزمان کامنت نگذاشتنها است. نمی دونم چه علتی داره که بعضی اوقات انگار همه باهم تصمیم میگیرند وبلاگشون رو آپدیت کنند یا آپدیت نکنند! و همه با هم کامنت بگذارند و همه با هم کامنت نگذارند. عجیب نیست؟ یا من زیادی حساسیت بخرج میدهم.
پس واسه چی این همه روز به روز غمگین تر میشم؟ اگه شما نبودید شاید تا حالا مرده بودم! همه ی این اتفاقات هم باید تو پاییز بیفته تا درست بودن غرغرهای من ثابت بشه!
برای من هم سخته که بیام و ببینم کسی نیست. صد ها برابرش برام امید بخشه که بیام و ببینم یکی هست. شاید هم عزیزان دیگه واقعا مشغله هاشون اونقدر زیاده که فرصت سر زدن به اینترنت ندارند. یا نظری درباره ی نوشته های من ندارند. واقعا گاهی سخته اظهار نظر. ولی خودم اینطور مواقع سلام میذارم و صادقانه میگم نظری ندارم. یا مواقعی که دلم تنگ میشه طلبکارانه شکایت می کنم که چرا وبلاگی که بهش سر زدم به روز نشده. ممکنه دلتنگی ام با روزی چند بار آپدیت شدن هم رفع نشه ها! بس که طلبکارم!
نوع کار من طوریه که همیشه آن لاینم و باید توی اینترنت مرتبا جستجو انجام بدم و ایمیل ها رو چک کنم. همزمان نگاهی هم به وبلاگها میندازم. واسه همینه که فرصت و موقعیت بیشتری برای سر زدن و احوالپرسی دارم. بماند که خیلی از اوقات هم ساکت میام و میرم. روم نمیشه نشون بدم نگران، دلتنگ، منتظر و مشتاق داشتن خبر جدید از دوستانم هستم.
اگه حساسیتی به خرج داده میشه مشترکه. فقط موضوع اینه که یکی هست که حرف دل منو بزنه : شما!
خدا خیرتون بده. نه فقط برای این که هوای دوستانتون رو دارید. بخاطر خودتون. گفتن نداره ولی دوست دارم بدونید یه دعاگوی مقید و وسواسی دارید.
یا علی.
غیر از سطر اول و دوم، بقیه حرفهاتون رو قبول دارم. چون خودم رو عددی نمی بینم. تعارف هم که ندارم. فقط خدای بینهایته که همهی امور دستشه. من و امثال من هیچی نیستیم. خداکنه این هیچی نیستیم هم در راستای خودنماییام نباشه. از دعاهاتون هم ممنونم.
راستی اون وبلاگهایی که بدون کامنت گذاشتهام برای تقویت اراده است! تقویت منتظر کامنت نبودن. ولی خب چه میشه کرد. کامنت جزء واجبات وبلاگنویسیه دیگه. یاعلی
این حرفها چیه؟ چه خودنمایی! مگه تازه شما رو شناختیم؟!
همون خدای بی نهایت وسیله هاشو میفرسته خب. شکر برای کرم و بزرگی اش و وسیله هاش.
خب من یه کمی به تاریخ های عقب تر رفتم و چند جا اظهار نظر کردم. زرنگ هم هستم ---- > بلدم با ایمیل هم اظهار نظر کنم! پس چی؟! D:
علی یارتون.
---------
اضافه شد:
احتمالا من هم باید اراده ام رو تقویت کنم. گاهی اینجا و همیشه جاهای دیگه. جاهایی که در هر حال ساکت و بی رفت و آمد هستند.
سلام فرشته خانوم
وبلاگ جالبی داری
تونستی به منم سر بزن ضرر نمیکنی!
موفق باشی.
علیک سلام
نظر لطفتونه. نمیدونم کدوم نوشته ام باعث شد وبلاگم جالب به نظر بیاد.
وبلاگ شما رو هم دیدم. درسته، ضرر نکردم!
شما هم موفق باشید.
چرا نظر ندهید؟ من ناراحت نمیشوم ولی اینکه نظردهی اونجا رو بستهام به علت اینه که وقت نمیکنم جواب بدهم و یا چون کم مراجعه دارم ممکنه نبینم نظرها رو و خیلی از اوقات هم فراموش میکنم. عمداً نه و سهواً آری. اینه که نظردهی رو فقط برای یاحمید فعال کردهام.
فرشته است دیگه! فکر و خیال زیاد میکنه. همش نگرانه و دلواپس اینه که گفتن یا نگفتن بعضی حرفها درست نباشه! حالا هم چند دقیقه ای نگران شد که مبادا نباید نظر میذاشته.
(چرا درباره ی خودم با ضمیر سوم شخص مفرد حرف زدم؟؟!! مثل پادشاه ها!)
یه گوشه نوشتم: یه چکه از قلب. ..
خیلی پرعاطفه. خیلی قشنگ. من زیر تاثیرم الان! خصوصا ترکبیش با این عکس.
نوشته های عاطفی من همراه دلی که داشتم پریدند ...
بماند....
تخصیر خودتونه روی بیست و پنج بار آپدیت می کنید. از من یاد بگیرید که بیست و پنج روز یکبار آپ می کنم!
اصلا چه معنی داره آدم این قدر فعال باشه؟
وبلاگ باید یه کم خاک بخوره حالش جا بیاد. برای تربیتش خوبه که یه کم محلش ندی!
اینا رو چون کامنتای قبل دیدم گفتم.
اتفاقا دیروز به خودم میگفتم: نه به اون که گفتی فعلا حرفی برای گفتن ندارم نه به این.
یه زمانی بین دو سه تا از وبلاگ نویس ها این نکته مطرح بود که وقتی یه نفر تند تند پست میذاره حالش یا خیلی خوبه و یا خیلی بد.
اگه این مقیاس رو قبول داشته باشیم، در مورد من دومی اش صادقه. از سر کلافگی و بیقراریه.