اونقدر سرم درد میکنه که به اشعار سهراب سپهری پناه آوردم. نمیدونم چرا. شاید بخاطر صلح و صفایی که توی همه ی اشعارش موج میزنه. نه خشونتی و نه حرف تلخی. یک جور نسیم خنک بی آزار توی اشعارش در جریانه. هر وقت هم اراده کنی میری سراغ صفحات پر از آفتاب و نورش.

آب ... نور ... باران ... دشت ... آسمان.

 

" هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود ... "

 

ولی سالهاست خواب آرام سراغ من نیومده... 

 

" خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره ای، شعری خواهم خواند.

هر کلاغی را کاجی خواهم داد.

...

آشتی خواهم داد.

آشنا خواهم کرد.

راه خواهم رفت.

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت. "

 

این می تونست درمانم کنه. همین چند تا کار ساده. بیماری دل من جز با انجام آزادنه ی این کارها درمان پذیر نیست ....

نظرات 4 + ارسال نظر
حمید شنبه 5 آبان 1386 ساعت 01:57 ب.ظ http://yhamid.blogfa.com

انشاالله که بلا دوره و سردردتون هم خوب شده باشه.

سلام علیکم

چند ساعتی هست که از سر درد خلاص شدم. این دفعه به سه روز رضایت داد... :(
ممنونم.

حمید شنبه 5 آبان 1386 ساعت 01:57 ب.ظ http://yhamid.blogfa.com

نور خواهید خورد؟

اگه بذارند چرا که نه؟
s-:

وفا شنبه 5 آبان 1386 ساعت 04:18 ب.ظ

اوضاع رو به راهه. خیلی هم رو به راهه. گاهی آدم فقط گاهی خسته میشه؟ نه؟

خسته نباشی!‌ چایی برای سر درد ساده ترین راهه. البته موثر بودنش دیگه با پیشنهاد دهنده نیست!

خدا رو شکر. خیالم راحت شد.

دور از جونت، با گذر زمان آدم " اغلب " خسته میشه. دور از جون.

میگرنه قربون شکلت برم. میگرن.
البته چای خیلی شیرین که میخورم، خیلی خیلی کم برای نیم دقیقه درد رو کم میکنه. (شاید تلقین باشه)

)':

حمید یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 03:19 ب.ظ http://yhamid.blogfa.com/

خداروشکر که صحبت از خوب شدن و این حرف ها است. خدا روشکر.

:)

(ویرایش شد ... )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد