سینوزیت

پاییز شروع شده باشه و تو بدونی به زودی میرسی به:

 روزهایی که صبحهاش باید چراغ روشن کنی؛ روزهایی که گاهی کمتر از ده ساعت طول میکشن و توی اون ده ساعت هم همش ابر می بینی و تیرگی و سرما؛ روزهایی که لباس روی لباس می پوشی که از سرما منجمد نشی؛ روزهایی که هرچی انسان و حیوون بی پناهه توی اون هوا بیشتر از قبل زجر می کشن؛ روزهایی که سینوسهای صورت و پیشونی ات از درد و سرما تیر می کشن ...

این شرایط آب و هوایی شرایط بالقوه رو برای حساس تر و زودرنج تر از همیشه بودنت فراهم می کنند. اون وقت تو با هر جمله ای که اینجا و اونجا میخونی حرص میخوری، با خودت حرف میزنی، توی فکرت هزار تا نتیجه گیری می کنی و محکوم میکنی. قهر میکنی و غصه میخوری.

همه ی اینا در مدتی که ظاهرا شش ماهه ولی در عمل شصت ماه طول میکشه رخ میدن. یاد جغد و مرگ و صحنه های سیاه و خاکستری و صادق هدایت و خودکشی و قبرستان مخروبه نمیفتی؟!

کی میشه تو دیگه پاییز و زمستان نبینی؟؟ کی میشه؟ 

 

ویییییی ... توی کفشش آب رفت 

پ.ن ۱- پروردگارا ببخشید فضولی کردم. بهتر میدونی هر بنده ات یه مدله. من پاییزی بد خلق هم این مدلی!

پ.ن ۲ - پروردگارا از اینکه در قسمت فوقانی نیمکره شمالی " مردگی " نمیکنم کرور کرور بار شکر!

پ.ن ۳ -  اگه تو زمستون بمیرم چی؟! می میرم از سرما که! 

نظرات 4 + ارسال نظر
کلبه دنج پنج‌شنبه 12 مهر 1386 ساعت 11:54 ق.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

با این اوصاف اگه من یه پست خیلی سرد از پاییز بنویسم خیلی ناراحت می شید؟

می دونید که نوشتنم، یعنی لمس تمام سوز بادهای پاییزی!

چی کار کنم؟ قلم تو دستم خشک شد !

بفرمایید. صد هزار البته که صاحب اختیار نوشته هاتون هستید.

من already از تصورش منجمد شدم. ادامه بدید! :)

کلبه دنج پنج‌شنبه 12 مهر 1386 ساعت 12:02 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

یعنی دوست نداشتید ساعت پنج و نیم یه صبح زمستونی (در حقیقت شب) که هنوز اذان صبح هم نگفتن، توی دمای شانزده درجه زیر صفر، تو خیابون بایستید؟
تو شرایطی که اگه لبهاتون رو حتی بی هدف و بدون کلام هم شده، تکون ندید، بدون شک در عرض بیست ثانیه یخ می زنه و دیگه خون توش جریانی نداره. حتی ممکنه با یه ضربه بشه شکستش !!

اگر تمام زمستون هر روز مجبور بشید تو این خیابون در همون ساعت بایستید چی؟

با هفت، هشت لایه لباس روی هم! اونم من ِ گرمایی که زیر برف و بارون آستین کوتاه رفتنم، حرص همه رو در میاره.

پاییز رو که دیگه نگین.
هر چی غم و غصه عالمه می ریزه تو دل آدم. (حال می کنین همدردی رو؟ D: الانه که بگین، نخواستم واسه م کامنت بذاری، با این همدردیت! )

اگه پاییز نبود، نمی تونستم هیچ احساسی رو تا آخرین حد ممکنش درک کنم.
همه چی اونجا به نهایتش می رسه. انگار پاییز یه ضریب خیلی بزرگ داره!

پستمو شروع کنم؟
هنوز هیچی نگفتم ها!
بریم؟

این شب جمعه ای خدا منو بیامرزه !!!! ( فرصت دوست داشتن یا دوست نداشتن پیدا نکردم. زمهریر احساس شد!)

هنوز شروع نکرده منو فرستادید سینه ی قبرستون! شما بفرمائید... من همینجا توی زمهریر مقدماتی هستم!!!

کلبه دنج پنج‌شنبه 12 مهر 1386 ساعت 12:04 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

بسیاااااااااااااااااااااااااااار قوی!

آقا اینجا چه خبره؟؟؟؟
اینجوریشو ندیده بودم!
در عرض دو دقیقه، قبل اینکه کامنت دومم رو بنویسم، زیر نویس اولی اومد؟!!!
0-:

می گم نکنه سیتمش وصله به موبایلیتون؟ الرت می ده؟


بذار برم ببینم زیر نویس دومی هم اومد یا نه!
(از بس اسممو اینجا دیدم حالم یه جوری شد. کامنت دونیتونو پر کردم. ببخشید)

واااا !!! مگه اسم شما چشه؟ خیلی هم خوبه. از تنهایی دلم داشت میترکید. الکی اومدم پست جدید گذاشتم بلکه از تنهایی در بیام!!!! D:

(اومده بود؟! )

وفا جمعه 13 مهر 1386 ساعت 03:18 ب.ظ http://vafa-1385.blogfa.com/

سلام مهربون خانوم!
حقیقتش منم از خدا معذرت خواسته و انشای خودم را با خون دل آغار می کنم:
به خاطر همین فرار از لباس پوشیدن زیاد دچار نوعی سرماخوردگی شدید شدم!
و حقیقت دیگر تلخ ترین خاطرات روزانه هایم عمدتا مربوط می شود به روزهای آبان. حالا چه شد که عروسیمان افتاد در پاییز خدا می داند و بس!
و خدا رو شکر می کنم که بعد از سال ها دوباره در خانه ای زندگی می کنم که جنوبی است و زمستان ها نور و گرما دارد!

سلام به روی ماهت.

من جرات لباس کافی نپوشیدن ندارم. اونقدر می پوشم که سرعت حرکتم مثل لاک پشت ها میشه!! D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد