دیروز و دیشب که شاهد انواع واقسام نوشته های مربوط به درگذشت مرحوم امین پور بودم، در عین اینکه متاثر شدم متوجه یه حقیقت تلخ و تا حدی تکان دهنده شدم. حقیقتی که تا پیش از فوت پدرم، تجربه نکرده بودم و تک وتوک در عده ای از افرادی که داغ عزیزی رو به دل داشتند دیده بودم.

خدا الهی به هیچکس نشون نده ... وقتی داغ نزدیک ترین و عزیزترین هاتو می بینی، بی اینکه خودت نقشی داشته باشی، تحملت برای شنیدن اخبار مشابه به شکل عجیبی بالا میره. خبر رو میشنوی، چند دقیقه یا چند ساعتی متاثر میشی، فاتحه میخونی و منتظر میشینی تا زمان بگذره. (مثل اتفاقی که اخیرا" در مورد عمه مرحومه ام رخ داد و من نسبتا" زود از سوگواری در اومدم.) دیگه مثل خیلی ها، اونقدر بی تاب و متاثر نیستم. نه که بی تفاوت باشم. اما از دریچه ی دیگه ای به موضوع نگاه میکنم. نگاهی که گذشت زمان و صبر بهش قوام دادند.

تا قبل از این من کسی بودم که حتی شنیدن خبر فوت کسانی که ندیده بودم و فقط دورادور میشناختمشون هم اذیتم میکرد. به شدت. اونقدر که تا چند هفته حتی استخوان درد و خوابهای پریشان هم داشتم. اما متاسفانه جانگدازانه، من هم بالاخره مصیبتی رو تجربه کردم که منو " نکشت، فقط قوی ترم کرد."

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ایکاش ضعیف می موندم.

.

.

.

.

.

.

.

.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد