الوعده وفا...

 

سلام آلوچه جان ... این دوستتون گشت و گشت و این عکسهامونو انتخاب کرد. چطوریم؟؟!

 

 

راستیه به چپیه: پاشو تلویزیونو خاموش کن بریم بخوابیم.

چپیه به راستیه: صبر کن اخبار هم پخش بشه، بعد.

راستیه به چپیه: چراغها رو کی خاموش میکنه؟

چپیه به راستیه: چراغها رو من خاموش میکنم!

 

 

 

آخیشششش ... اینجا صدام چه اکوی خوبی داره! هر روز بیام همینجا تمرین!

 

 

 

میگن حموم تو پوست نخود سبز واسه براق شدن پوست خوبه. چه شــَــــــــــــــوَم!!!

 

 

 

قورباغه هایی که از مریخ اومده بودند کنار سفینه شون!

 

 

 

امید تیم ملی شنای مرداب فیروزه ای ... از لحظه ی تولد شنا کرده!

 

 

 

مامور مخفی (همون دو صفر هفت) قبل از اعزام به کارخونه ی شیر نپاستوریزه!

 

 

طرح پیشنهادی آلوچه جان برای چاپ تمبر به مناسبت هفته ی بزرگداشت مقام قورباغه ها.

 

نظرات 9 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 12:10 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

مأمور مخفیه از همه جالبتره.

:)

باند! جیمز باند!

حمید یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 03:39 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

نه، کارآگاه گجت!

همه ز حمتها رو پنی میکشه و گجت به اسم خودش تموم میکنه! :))

این پیغام خود به خود نابود خواهد شد!!!

حمید یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 06:34 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

هاها ها هاها...

این مدل خنده ی اون دشمن قسم خوردهه است؟ دکتر کلاو؟

حمید یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 06:35 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

ولادت باسعادت و پربرکت حضرت فاطمه‌ی معصومه سلام الله علیها رو تبریک عرض می‌کنم.

به شما و خانواده محترم علی الخصوص دختر خانم هم مبارکها باشه. :)

پارکینسون قهوه‌ای یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 07:55 ب.ظ

سلام. این قورباغه ها منو حالی به حولی کردند. یاد مشخله افتادم. چه ربطی داشت کسی چه میدونه.

سلام علیکم

بخاطر قصه پردازی هاست احتمالا. اونجا هم از زبان مشخله جان و خانواده مسائلی رو افشا میکردم!

آلوچه دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 10:50 ق.ظ

نه باورنکردنیه!
من الان در عمق عشق شناور شدم نمی تونم تکلم کنم...
یا به قول شاعر در رویای عشق شنا کردم / قورباغه گازم گرفت فرار کردم !
آه ای لزج ِ سبز ِ عشقی آرام
ای تمامت ِ عشق در گلوی آواز
ای دوست داشتنی ترین موجود بی نیاز!
هیچ دست نوازشی پوست لزج تو را به مهر نمی خواند و چشمان خمارت را عاشق نمی شود!
اما ای عشق، ای دلداگی
من با تمام قلبم تو را محبتم!
و می خواهم که روزی دست هایت را بگیرم و از این نامهر مردمان جدایت کنم...
آه
با عشق خود چه کنیم
در حالی چشم ها و دهانمان پر از حسرت قورباغه است؟!


(بنده آخر شعر مال یک شاعر فلسطینی بود - جبرا ابراهیم جبرا - که به ناچار منحرف شده!!)

پس دست نوازش تو چیه عزیزم؟ این همه محبت پس از کجا ناشی میشه؟

موجود بی نیاز؟؟!!! :-O

:))

آلوچه دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 11:19 ق.ظ

۱. سلام به روی ماهت عزیزم! قربون اون لب و لوچه دلبریت برم. تو چطوری؟!
۲. دیالوگی که براش نوشته بودین فوق العاده بود :))
3. : "وقتی بارون میاد قورباغه هایی که چتر نداشته باشن میرن توی یه تنه درخت پوسیده که کنار مرداب افتاه که حیلی شلوغ میشه. یا میرن لای ریشه های اون درخت بزرگه. کلی سوراخ موراخ واسه قایم شدن داره. اما من دوست دارم تنها باشم و بارون نگاه کنم. یه جای استثنایی پیدا کردم نه؟!"
۴. : " برین اون ور مزاحم نشین دارم کلی عشق و حال میکنم با این برگا"
۵. :-O اینا از کجا اومدن دیگه؟ بابا من داشتم میومدم مریخ یه سر به شما بزنم. شما چرا زحمت کشیدین؟!
۶. من افتخار می کنم به این جوونا ! (پخش شعر دلاوران...)
۷. : "عجب گیری کردیما. بابا من یک پیغام مهم باید به آلوچه بدم. یک ماموریت مهم. چی کارم دارین شما؟!)
۸. این تمبر تو کشوی کمد من بود. از کجا گیرش آوردین؟!

۱- تو هم مثل من قربون صدقه میری که!!! منم قوبون اون جان مشخره ی مشخله جانم میرم! ای جاااااااااان ....
(اولش فکر کردم سلام رو به من میگی. بعد ادامه اش رو که خوندم فهمیدم موضوع چیه!! چه سوء تفاهمی ... الانه که پخش زمین بشم از خنده!)

۲- فی البداهه بود. مثل بقیه.

۳- پس این بوده ماجرا؟ برای تمرین آواز نبود یعنی؟؟

۴- آره قیافه اش خیلی برزخه!!! :))

۵- زحمتی نبود. برای مریخی ها ایکی ثانیه است این سفرها!

۶- وجود پشتیبان و حامی ای مثل شما باعث میشه تعداد این امیدان آینده مرداب فیروزه ای بیشتر و بیشتر بشه دیگه.

۷- پس مامور مخفی تو بود؟؟ عجب...

۸- از کشوی کمدت P:

آلوچه دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 11:26 ق.ظ

خیلی زیاد بسیار تشکر می کنم از این همه لطفی که به قورباغه اظهار داشتین! واقعا بعد از اون پست کلبه ای جا داشت از قورباغه هم یه تقدیر و تشکری بشه D:
مرسیکم الله اجرا عظیما !
جبران میکنم ایشالا . با چی حالا؟!

خواهش میکنم.

احتیاجی به جبران نیست. ببخشید جبران نه ... جبرا ! D:

آلوچه دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 11:36 ق.ظ

از دیروز تا حالا که گفتین هی میخوام بدوم بیام ببینم چه خبر شده که الان وقت کردم!

:( یه کم دلم شکست. یعنی دماغم سوخت. یه کم.

الان دیگه ترمیم شد :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد