وسط اون همه کار، تو اوج شلوغی و فشار کار و اضطراب، دهها بار یاد اونی می افته که خیلی شبیه خودشه. تا حالا هیچکس رو اینقدر شبیه خودش - شبیه خود خودش - ندیده بود.
هم لبخند میزنه و هم چشمهاش پر از اشک میشه.
هم شادی بخشه و هم غم انگیز. مخلوطی از غم و شادی. درست طعم زهر شیرین. این طعم رو چشیده. روزی صد بار. با هر یادآوری و با هر لبخند و اشک، زهر شیرین رو می چشه.
You're the mirror of my soul
من نمیدونم چرا خیلی از جوونهای توی جامعه رو که میبینم میگویم نکنه اینهم وبلاگنویسه. گاهی هم میگویم این خانم یا آقا که رد شد چقدر شبیه دوستای وبلاگنویسم بودند.
ضمناً پست قبلی رو هم دیدم چه عکس قشنگی داشت.
سلام
من هم زمانی همینطوری بودم. ولی مدتیه فقط دوستان خودم برام مهم هستند. دنبال اونها میگردم. به خودم میگم: مگه چقدر شانس داری توی مسیری که میری و میایی ببینیشون؟ هر کدوم توی اون ساعتها یه گوشه این شهر و حتی کشور دیگه هستند و مشغول کار و درس و فعالیتهای مختلف...
(اون پست قبلی رو حذف کردم ... مث خیلی از پستهای دیگه ام. مثل خیلی از وبلاگهام که خودم مخصوصا و عمدا" به کل حذفشون کردم. از شما چه پنهان، این وبلاگم رو دوست دارم. تا حالا به ذهنم خطور نکرده کل وبلاگ رو حذف کنم. هرگز ... اگه اون عکس رو دوست دارید آدرسش رو براتون میذارم)
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوست عزیز سایتت عالیست متعالی باشی!
و علیک سلام
ممنون. به همچنین.
من که این طوریم: اگه زندگی دائم طعم های متفاوت بهم نچشونه،خوابم می بره!
طعم های متضاد، داغ، سرد، تند، شیرین،تلخ، هلاهل، ....
سلام عزیزم
درسته. ولی دل آدم به کمی هم خواب احتیاج داره. تا میایی لذتشو ببری تبدیل میشه به کابوس. :(
بد نبینی هرگز. الهی آمین.
کجاهایی؟ مدرسه چطوره؟ پست کلبه ای رو دیدی؟ منتظر نظرت بودم. نیومدی. :(
روز تولد خانم حضرت معصومه (س) به شکل خاص به یادت بودم. بخاطر همون خاطره ای که برام تعریف کردی. :) مبارکت باشه.
صبح اول صبح خونم توی شیشه شد! نه از کامنتتون، بلکه رفتم آزمایشگاه! خونم رو گرفتند.
جالبه اون نشاید کامنت شما رو من اینجور خوندم:
نشاید...شاید! بس که منگ میزنم الآن. البته جاتون خالی بعد از خون گیری اومدم محل کار و از حلیم مفصل نذری مراسم زیارت عاشورا برایم نگه داشته بودند، به اندازهی یه کاسهی ناقابل به خونم افزوده شد!
سلام
:( من شرمنده. من روم سیاه.
هنوز سرم درد میکنه.
خدا بد نده. انشالله که خیره؟ دندون درد شدید اللحن که ندارید انشالله؟
(دوستان به جای ما. نوش جان . من حلیم دوست دارم ولی از یکی دو قاشق بیشتر نمیتونم بخورم. چون سردرد میگیرم. هنوز نفهمیدم چرا. نمیدونم به کدوم ماده ی توش حساسم! مسخره نیست؟! چپ میرم و راست میرم سردرد میگیرم. اینم سره که من دارم آخه؟؟! خدایا شکرت. خوب شد سر جزو اعضاء قابل اهدا برای پیوند نیست. بیچاره اونی که سر من بهش پیوند بشه!!!)
مع ذلک از آن جا که این پستتان مخاطب خاصی در ذهنتان داشت، ما به حد لازم از آن بهره مند نشدیم و فقط کلمه های « وسط - شلوغ - مخلوط - طعم زهر - چشه !! » را از آن میان فهمیدیم !
دقیقا شخص خاصی تو ذهنم بود. ...
اشتباه گفتم! تو قلبم بود. هنوز هم هست.
اوه مای گاد!! ( کی بود هی میگفت گاد جون؟!! آهان ... یادم اومد. لا اله الا الله... )
طعم زهر شیرین !!!!
عجب ترکیب تأمل پسندی ! بالکل آدم را در ورطه خود می کشاند !
از اون مرحوم چشم آبی قرض گرفتم.
منتظر بودم بین کامنتها یه نفر بیاد اون تیکه ی شعرشو بذاره! خیط شدم!
فی المجلس تمامی پستهای ماقبل و ما بعدتان مو به مو برسی شد و مایه پند و عبرت اینجانب قرار گرفت.
خرچنگ، ببخشید قورباغه های بسیار زیبا با زیرنویسهای بجا از آن پستهای ویژه شماست که فقط از عهده شما بر می آید!
چپی به راستی: تلویزیونو خاموش کن رفیق !
اخلاق حسنه در مورد روزه داران:
چیه مگه؟ خب روزه گرفتن؟ دهه. چرا گیر می دین؟ امر الهی رو رعایت کردند و روزه فرمودند، حالا گیرم به هر قیمتی!
هی چپ و راست با چوب الهی بر سرشون فرود میارید که چی بشه؟
همینه که هست. D:
(اعصاب مصاب ندارما !)
چوب الهی در جهت دفاع از اوامر الهی. بدیش چیه؟؟! D:
با توجه به : [ همینه که هست. D: (اعصاب مصاب ندارما !)] چندان هم عبرت گرفته به نظر نمیایید ها!
چشم آبی ؟!!
[خاراندن چانه]
" آبی آبی چشماوی؟ "
این تیکه شعرش منظورتان بود؟ D:
خدا رحمتش کنه. تنش توی خاک لرزید ... بنده ی خدا.
(یعنی راستی راستی جناب مشیری دیگه شاعر چشم آبی شما نیست؟ چه بی وفایی ای دنیا ....)