مداد خودکار پاک کن دفتر مداد تراش

به حال و هوای این روزهای دانش آموزا و دانشجوا غبطه میخورم. بیشتر بخاطر قسمت تهیه ی لوازم تحریر و استفاده از اونا!

عاشق لوازم تحریرم. انواع دفتر، خودکار، روان نویس، پاک کن، مداد تراش. ذوق و شوق سر زدن به مغازه های مختلف و ژست آدمهایی رو گرفتن که هنوز جنس مورد نظرشون رو پیدا نکردند! امتحان کردن خودکارها و هی خط خطی کردن کاغذهایی که فروشنده های بنده خدا روی پیشخوان مغازه شون گذاشتند! بوی کاغذ دفترهای نو. بوی صفحات کتابهای نو. بوی تراشه های مداد. از همه معطر تر، پاک کن های عطری.

 

 

کاش یه شغلی به نام مامور خرید لوازم تحریر وجود داشت ... مثلا خانواده ها آدمو استخدام میکردند همراه بچه هاشون بریم خرید! در اینصورت من کاندیدای اول این شغل بودم.

اگه زمانی  تاجر بشم، رشته ی فعالیتم رو خرید و فروش لوازم تحریر انتخاب میکنم. دنیایی از رنگ و تازگی و تنوع.

 

 

پ. ن :‌ شماره اخیر مجله همشهری خانواده، بخش تابلو (درست صفحات میانی مجله که مخصوص کاریکاتور و گاهی کمیک استریپه) به همین موضوع شروع سال تحصیلی و تهیه ی لوازم تحریر پرداخته. فکری که پشت این کاریکاتورهاست تحسین برانگیزه. اصلا گاهی اولین صفحه ای که بهش مراجعه میکنم همین صفحه ی میانیه. توصیه میکنم شما هم ببینید.

تمام عصر و شب در فکر جبرئیل امین بود! همون که با ظاهر "مردی میان بالا، سپید پیشانی، سیه چشم، و دارای چهار بال سبز مرصع لؤلؤ " آشکار میشده، و " بنا بر بعضی روایات مسلمانان، پنجاه بار بر ابراهیم(ع)، چهارصد بار بر موسی (ع)، ده بار بر عیسی (ع) و بیست و چهار هزار بار بر حضرت محمد(ص) نازل شده‌است " ...

در فکر این که بعد از وفات پیامبر و ختم وحی، این فرشته مقرب، این امین وحی، چه کرده؟ وظایف دیگه او چی بوده؟ الان چی میکنه؟‌ برای عرشیان که چیزی به اسم زمان ( و مکان) وجود نداره تا مقطعی از اون رو به انجام کاری و مقطع دیگه ای رو به کار دیگه مشغول باشند. زمان و تعیین و اندازه گیری های زمانی (و مکانی) برای ما زمینی هاست.... 

 

اما این چی؟‌

 

وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ...

یا 

"یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَةُ صَفًّا لَا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا "

آیا چیزی به اسم زمان و هنگام هم برای اونها هست؟ مثلا ... آیا جبرئیل امین و بقیه عرشیان در ماه رمضان، وظائف خاصی دارند؟‌ اصلا اون بالا بالاها چه خبره الان؟!

 

 .....

 

خواب دید تکه ای از پرده شریف و مقدس کعبه رو در دست داره. گذاشتش روی صورتش و عطرش رو با همه ی وجود حس کرد. ترکیبی از بوی خاک و بویی غیر قابل توصیف. از خودش پرسید: یعنی انتظار به سر رسیده؟ بالاخره نوبتم شد؟ من اینجام؟ در مسجد الحرام؟

رویایی شیرین ... عیدی کریم اهل بیت علیهما السلام .... عید میلادش مبارک باد.