اگه دلتون طاقت خوندن ماجراهای جگر خراش نداره این پست رو نخونید!

 

در ادامه ی پست قبلی که براتون از خاطرات بچگی ام گفتم، این دفعه یه خاطره ی دیگه میگم که با سابقه ی درخشان من در امر خطیر شیطنت و آتش سوزوندن بیشتر آشنا بشید!

 

توی حیاط خونه مون یه حوض داشتیم با هفت هشت تا ماهی قرمز. بابام (خدا رحمتش کنه) برای اینکه امنیت ماها (من و سه تا خواهرام) حفظ بشه، روی حوض یه شبکه ی فلزی (از اون درهایی که فقط قابشون چوبیه و بقیه اش تور فلزیه) گذاشته بود که یه گوشه اش از اون چفت های قدیمی داشت. از اونها که شکل علامت سئوال هستند و توی یه حلقه میفتن.

 

شش هفت ساله بودم و یه روز بعد ازظهر که همه در حال استراحت بودند، من و یکی از خواهرام روی لبه ی حوض خونه مون داشتیم راه میرفتیم. یهویی پام لغزید و افتادم روی اون شبکه ی فلزی. از قضای روزگار اون چفته باز بود و قسمت علامت سئوالیه به حالت عمودی توی هوا مونده بود. انگار که نشونه گیری کرده باشم، با دست افتادم روش و چفت مزبور مذکور رفت توی کف دست چپم. خوب یادمه. به جای گریه و بیقراری همونطوری وایسادم تا اهالی خونه بیان کمک. بیچاره مامانم. اومد چفت رو در بیاره. ولی نمیتونست چون قسمت علامت سئواله کامل توی دستم فرو رفته بود و مامانم نمیدونست از کدوم قسمت باید حرکتش بده تا در بیاد. بنده ی خدا آخرش از شدت درماندگی از حال رفت.یادم نمیاد بالاخره اون چفت قاتل چطوری از توی دستم بیرون اومد. چون من حواسم پرت مامانم بود که روی پله ها نشسته بود و قلبشو گرفته بود.

 

خدا منو بابت این اتفاق و هفت هشت تا بلای دیگه ای که تا دوران نوجوانی ام باعث شد مامانم بارها تنش بلرزه، بیامرزه. روم سیاه.....

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
sh.kh دوشنبه 18 تیر 1386 ساعت 08:43 ب.ظ http://khodaam.persianblog.com

JAsh mond?

بله. کف دست چپم جای یه بخیه ی خیلی کوچولو مونده. خیلی نامحسوس.

پویا دوشنبه 18 تیر 1386 ساعت 08:52 ب.ظ http://pooyamcs.blogsky.com

سلام
بسیار وحشتناکه اگه به خوای با دست چپ دست بدی چی؟
(:

سلام.

آخه چه اصراریه که با دست چپ دست بدم ؟!!! :)

حمید سه‌شنبه 19 تیر 1386 ساعت 04:30 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

تو حوض خونه‌ی ما ماهی‌های رنگارنگ!
ــــــــــــــــــ
چقدر دلم ریش شد وقتی تصور کردم اون وضع رو!
ـــــــــ

:(
شرمنده. قصدم اذیت کردن دوستان نبود ...

حمید سه‌شنبه 19 تیر 1386 ساعت 04:31 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

خطیر؟

D:

حمید سه‌شنبه 19 تیر 1386 ساعت 04:33 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

ما از پشت بوم می‌پریدیم پایین!!! مثل مرد شیش میلیون دلاری! چه وحشتناک، نه؟
یا می‌رفتیم روی خط آهن گوشهامونو می‌گذاشتیم ببینیم قطار نزدیک شده یانه. بعدش هم یه سکه می‌ذاشتیم روی ریل تا زیر چرخ قطار له شه!!!
الهی العفو!

استیو آستین... فضا نورد... فضانوردی نیمه جان ...

یادتونه تیکه ی اولش رو؟ هر دفعه باید یه گزارش کوتاه از اینکه چه بلایی به سرش اومده بود میدادند!! :)

نه دیگه! ریل آهن بسیار بسیار خطرناکه. خدا رحم کرد طبق معمول!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد