هی جناب آقای پدر سرکار خانم مادر !!! حواست هست وقتی داری از روی جدول خیابون میری اون طرف و دست بچه ی دو سه ساله ات رو اونطوری از ساعد میگیری و بلندش میکنی داری آزارش میدی؟ یه نفر تو رو اونطوری از روی زمین بلند کنه خوشت میاد؟

 

هی جناب پدر و یا مادر راننده ی ماهر و کار کشته!! وقتی بچه ات رو روی صندلی جلوی اتومبیل مینشونی، بی کمر بند ایمنی، ( و حتی روی پاهات مینشونی و عشق میکنی که بچه ات داره رانندگی میکنه!!!)  و در جواب تذکر منی که نمی تونم ساکت بمونم میگی " ‌مسئله ای نیست! عادت داره!! " وقتی بچه ی بیگناه با پیشونی بره توی داشبورد یا شیشه ی جلو، آیا باز هم میگی " مسئله ای نیست " ؟!! یا حواست میره پی سرزنش کردن بچه و اینکه چرا گریه میکنه؟

 

هی مادر خسته ی محتاج تفریح که رفتی رستوران و  نوزاد دو سه ماهه ات رو هم بردی! یا بچه نیار، یا وقتی میاری یادت بمونه که تا دو سه سال بهتره دور  رفتن به جاهایی که ممکنه از سر و صدای بچه و چشم غره ی مردم مضطرب و خجالت زده بشی، خط بکشی. خیلی دوست داری تفریح کنی؟ بچه رو برای یکی دو ساعت به یکی از دوستان و یا بستگان نزدیک بسپر، ترجیحا ساعتهایی که میدونی بچه خوابه و سرش گرمه برو تفریحت رو انجام بده و برگرد. مادر بودن یعنی چشم پوشی کردن موقت و گاهی دائمی از بعضی تفریحات. همینه که هست!

 

هی پدر و مادر گرامی که وقت پیاده روی، توی سواره رو راه میرید و بچه رو میذارید توی قسمتی که به اتومبیلهای در حال حرکت نزدیک تره!! بچه ها قدشون کوتاه ست. خیلی از راننده ها دید کافی برای دیدن اندام کوچیک اونها رو ندارند. اگه راه رفتن توی پیاده رو رو یاد نگرفتید، دور نگه داشتن بچه ها از خطر رو یاد بگیرید.

 

هی جناب آقا و خانمی که شلوغ ترین ساعات و ایام ماه و سال رو برای خرید انتخاب می کنید و بچه های کوچیک رو همراه می برید! کدوم کالایی توی ویترین مغازه ها اونقدر جالب و مهمه که وجود بچه فراموش بشه و دستشو ول کنید؟؟ ول کردید؟ گم شد؟ یادتون افتاد باید نگران بشید؟ بعد پیداش کردید؟ چرا طفل معصوم رو میزنید؟؟ فحش و بد و بیراه برای چی؟ از خجالت بی لیاقتی خودتون، بچه رو آزار میدید؟

 

هی جناب پدر و سرکار خانم مادری که رحم و عاطفه رو توی بچه هاتون پرورش ندادید، و شعر "میازار موری که دانه کش است " رو اصلا خود شما سرودید، وقتی بچه تون داره به حیوانات و گیاهان آسیب و آزار میرسونه (چون بارها شما رو در حال انجام همون اعمال دیده)، عین دکل نایستید و نگاهش نکنید. خیلی سخته خراب نکردن لونه ی مورچه ها و جلوگیری از آتش زدن مورچه ها با عدسی ذره بین؟ خیلی سخته در برابر صحنه ای که چند تا پرنده بیگناه دارند دونه میخورند مقاومت کنید و پرشون ندید؟ خیلی سخته به بچه هاتون یاد بدید خیلی قبل از اینکه ما انسانها بیاییم روی زمین، طبیعت وجود داشته و حالا که به فضل خدا، ما شدیم اشرف مخلوقات، باید نشون بدیم یکی از نشانه های شرافت احترام به مخلوقات دیگه است؟

 

 هی پدر و مادر و فک و فامیلهای دور و نزدیکی که کوچکترها رو از لولو و هیولا و زندانی شدن توی اتاق تاریک در بسته میترسونید! این شکنجه، گناهه. ظلمه. تعداد تجربه ها و نوع برداشت بچه ها درباره ی حوادث و محیط اطرافشون، محدوده. این ترس ها، برای بچه ای که هیچ راه و توانایی برای حلاجی موقعیتش نداره، به شدت مخربه. گریه ای که اون بچه میکنه، گریه ی یه مظلومه که فکر میکنه هرگز اون حالت ترس و تنهایی تموم نمیشه.

 

هی فرشته جان!! پدر و مادرهایی که مخاطب تو هستند اصلا اهل وبلاگ خوانی و مطالعه نیستند. فوق فوقش گاهی تیتر مجلات زرد دکه های روزنامه فروشی ها رو بخونند و بچه شون هم تاتی تاتی کنان بره به سمت سواره رو ....

 

TinyPic image

نظرات 4 + ارسال نظر
کلبه دنج دوشنبه 27 فروردین 1386 ساعت 04:33 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

چشم
ببخشید

چیزه. میگـ... میـ... میگما
تازه من ناخونامم گرفتم. ببیـــــــــــــن
دعوام می کنی؟

کو؟! ببینم ....

....... شما به این ناخن میگی،‌ناخن گرفته؟! قبول نیست!!

کلبه دنج دوشنبه 27 فروردین 1386 ساعت 04:34 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

اوه اوه اوه
وای وای وای
وقتی فرشته خانوم عصبانی می شود!
دیری دی دیــــم

D:

کدوم وقت؟! وقتم کجا بود؟

بهناز چهارشنبه 29 فروردین 1386 ساعت 07:48 ق.ظ

سلام فرشته عزیزم
جانا سخن از درون ما میگویی.
نمیدونی وقتی چنین صحنه هایی رو میبینم چه حالی بهم دست میده.راستش رو بخوای اینجور آدمها لیاقت داشتن این فرشته ها رو ندارن.یادم وقتی بچه بودم خونه یکی از اقوام رفتیم برای همه میوه گذاشت الا من چون بچه بودم!!!!
این همیشه یادم موند حتی حالا که بزرگ شدم وقتی بچه ها میان خونمون حتی اگر مامانم هم حواسش نباشه حتماْ سعی میکنم ازشون پذیرایی مناسب بشه !!!!

سلام خانم خانمهای عزیز.

اتفاقا من هم برای مهمونهای کم سن و سالی که به خونه مون میان چای کمرنگ کمی سرد شده می برم، اما طفلهای معصوم با تعجب بهم نگاه میکنند! گاهی فکر میکنم از اینکه بهشون توجه مستقیم بشه خوششون نمیاد. مثل نوجوانها که زیاد دوست ندارند آدم توی جمع ازشون سئوال کنه: یکی از بستگان میگفت که پسر نوجوانش همیشه از اینکه مهمونها ( یا میزبانها) ازش درباره ی تیم فوتبال مورد علاقه اش سئوال کنند کلافه میشه چون نمیتونه بفهمه چرا همه فکر میکنند اون حتما باید طرفدار یه تیم فوتبال باشه! :)

بهناز چهارشنبه 29 فروردین 1386 ساعت 07:51 ق.ظ

بارها و بارها بچه هایی رو دیدم که وقتی مامانشون با انواع و اقسام ناسزا بمبارانشون میکنه یا حتی میزنه!!!!! چطور با چشمهای پر اشک نگاهشون رو از خجالت میدزدند.اونوقت جالبه بعدش میگن این بچه تخس و بد دهنه حرف بد میزنه !!!!
من نمیدونم از کجا یاد گرفته!!!!

درسته. البته بماند که بعد از مدتی دیگه اون اشکها هم به چشم بچه ها نمیان و طفلکی ها کم کم نسبت به این توهین ها ظاهرا بی تفاوت میشن. دختر یازده ساله ی همسایه مون همینطوریه. به جای گریه و غمگین شدن از آزارها و فشارهایی که پدر و مادر بیرحمش بهش وارد میکنند، خواهر کوچیک سه چهار ساله شو حسابی می چزونه!
واسه همینه که معتقدم بار همه ی مشکلات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی (!) و فرهنگی و .... روی دوش بچه ی کوچک هر خانواده است!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد