این روزا به شدت عاشق دخترم هستم. یعنی از اون عشقهای لحظه به لحظه در حال افزایش.

بعد از ظهر ها که میخوام برم خونه انگار بال در میارم. انگار هر لحظه که زودتر برسم، بیشتر میتونم دلمو بهش نشون بدم. همش توی این فکرم که همزمان با رسیدن به خونه کاری هم براش انجام بدم که هم جالب باشه و هم خوشحالش کنه.

همزمان، به شدت دلم براش میسوزه. برای تنهاییش و اینکه منو بعنوان بهترین و شاید تنها دوست  خودش انتخاب کرده. نه که بدم بیاد. فقط میترسم. نگرانم. دلم میسوزه.

من بچه ی اونم. به من و خواسته هام رسیدگی میکنه.  مثل یه مادر من و ناراحتی هامو میشناسه. از مدرسه که میرسه خونه اول به من خبر میده که رسیده و کمی دل و قلوه رد و بدل میکنیم و  بعد میره سراغ ناهار. مثل یه مادر درموردم غیرتی میشه و اگه زمانی از کسی یا چیزی لجم در اومده باشه، مثل خودم حرص میخوره و راه حل پیشنهاد میکنه. گریه ی منو که می بینه تند تر از من اشک میریزه.

خدایا شکرت. خیلی خیلی شکر. به اندازه ی جبروت خودت شکر. ولی من از این عشق دو طرفه میترسم. نگرانم. نگران ....

پ. ن : ‌انصافه که علاوه بر تحمل درد عشق مادری، درد بی انصافی های مبتنی بر قوانین و مقررات حقوقی رو هم تحمل کنیم؟ همین که مادر هستیم بس نیست؟ 

نظرات 8 + ارسال نظر
شهرام سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 ساعت 01:43 ب.ظ http://wezwez.blogsky.com

سلام

نگران نباش ....اصلا

پ.ن : نه انصاف نیست بخدا !!

سلام شهرام جان.

:(

مرسی که حرف دلمو درک و لمس میکنی.

بهناز سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1386 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام فرشته جان
چقدر قشنگ این رابطه را به تصویر کشیدی مادر بودن باید خیلی حس قشنگی باشه.بهت حق میدم نگران باشی خوب یه پیشنهاد دارم از همین عشق استفاده کن تا ایشون رو به دنیاهای دیگران هم ربط بدی فکر کنم عشق مادر میتونه راهنمای خوبی برای همه چی باشه!

سلام عزیزم

حس قشنگی هست و در عین حال پیچیده و عجیب.

نقطه ی ضعف و در عین حال نقطه ی قدرت. اونی که دوست داشته باشه سو استفاده کنه، میکنه.

یکی از دلایل به زیر پا بودن بهشت شاید ظلمهایی باشه که به مادرها رفته. ظلمهایی که نتونستند علیه ظالم مبارزه کنند.... :(

حمید چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 ساعت 10:36 ق.ظ http://yahamid.blogfa.com

من که بابا هستم به دخترم علاقه شدید دارم. مادری مثل شما که حتماً و حتماً باید اینجور باشه که نوشتید. می‌شه نباشه؟
---
گاهی اوقات من و مادر بچه ها برای بچه ها می‌شویم کودک و اونها هم می‌شوند بابا و مامان ما.

:) خدا حفظشون کنه براتون.

بچه شدن من تا اونجا پیش میره که گاهی از دخترم درباره ی زمانی که دندون درآوردم و راه افتادم و زبون باز کردم هم می پرسم!!! اون هم کیف کنان درست مثل مادرا به خاطراتش رجوع میکنه! :))

علی پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1386 ساعت 01:06 ب.ظ http://www.sakenezamin.blogfa.com/

سلامی از دل به دوست

خوشحالم که اینجا هستم و انرژی مثبت میگیرم . از طرف دیگر هم با نظراتت خوش می نوازی

۱-برای نوشته پر احساست که به دل چنگ می زنه ... عنوان نذاشتی ! من هم با دخترم دل و قلوه ... تبادل میکنیم. پس شیرینی این رابطه رو می فهمم !

۲- تازه فهمیدم چقدر گربه دوست دارید!!!
یک نوشته فقط در باره گربه هایی که اینحا دیدم می زنم !

دلم گرفته اما ازهمه . بمیره این دل که هیچوقت راضی نیست

سالم باشید

سلام علیکم. صفا آوردید.

امیدوارم الان اوضاع بهتر شده باشه. شما که چشمتون به جمال بین الحرمین روشن شده چطور تسلیم غم میشید؟ چطور از مرگ دل حرف میزنید؟ توکل کنید. توکل و توسل.

ف.ت جمعه 28 اردیبهشت 1386 ساعت 01:11 ب.ظ http://www.sirosafar.com

قضیه ی این گربه هه خیلی با مزه بود ها ! دلم یه جوری شد . آخن منم عاشق حیوونا هستم بخصوص گربه ها.

چه خوب! اینقدر خوشحال میشم که افراد دیگه هم مثل من دلشون برای گربه ها ضعف میره! :)

ف.ت جمعه 28 اردیبهشت 1386 ساعت 01:20 ب.ظ http://www.sirosafar.com

منظورتون از بی انصافی های حقوقی چیه ؟ مگه چی شده؟ نگران چی هستید؟ البته اگه فضولی نیست....

بستگی به این داره که خانم باشید یا آقا. اگه خانم باشید منظورم رو از بی انصافی هایی که درباره ی احقاق حقوق الهی انسانی و عاطفی و مدنی و ... خانمها وجود داره بهتر لمس میکنید.

مثلا یکی از بیربط ترین شروط برای اینکه بچه ای بعد از وقوع طلاق پیش مادرش بمونه اینه که بچه یا مادر یا هر دو از دوری از همدیگه به رنج و ناراحتی بیفتن!!!! آخه این هم شد شرط؟ چیزی که انسانهای اولیه هم میدونستند که بچه و مادر ارتباطی ورای این بحث ها و شروط دست و پا گیر دارند. قانون ما منتظره که یکی شون هفته ها و ماهها عذاب بکشه تا بعد تازه یه فکری برای رفع مشکل بکنه و جلسات متعدد دادگاه تشکیل بشه و پوست مادر و بچه کنده بشه!!! واسه همینه که میگم مادر بودن نقطه ضعف هم هست. کسی که بخواد مادری رو اذیت کنه راحت میتونه به هدفش برسه.

علی شنبه 29 اردیبهشت 1386 ساعت 07:42 ق.ظ

سلام
این روزها عاشقی را تا سر حد دوست داشتن برده ای... یاد عزیزانت همیشه مبارک و زنده باد... بهترین آرزوهارو برای تو برای دختر نازت و خانواده خوبت دارم...
یاعلی

سلام

مدتهاست سعی میکنم درباره ی مفهوم عشق نه فکر کنم و نه زیاد حرف بزنم. مقوله ای هست که باید با دل لمسش کرد. در کلام نمی گنجه.

متقابلا من هم آرزوی سلامتی و شادی برای شما و عزیزانتون دارم.

دست علی به همراهتون

حمید شنبه 29 اردیبهشت 1386 ساعت 08:04 ق.ظ http://yahamid.blogfa.com

سلام. خیلی خیلی ممنونم. بی حد و اندازه.

سلام از بنده است.

من بیشتر ممنونم که قبول کردید. بی حد و اندازه. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد