If I thought you'd ever change your mind

شاید لازم نباشه بگم چرا تقریبا همیشه همراه این قطعه گریه میکنم...

I would bring you flowers in the morning
Wild roses as the sun begins to shine
Sweet perfume in tiny jeweled caskets
If I thought you'd ever change your mind

I would take you where the music's sweetest
And feed you winter fruits and summer wine
Show you things you've only read in story books
If I thought you'd ever change your mind

I would bring you happiness
Wrapped up in a box and tied with a yellow bow
I would bring you summer rain
And rainbow skies to make your garden grow
And in the winter snow, my songs would keep you from the cold

But what use of flowers in the morning
When the garden they should grow in is not mine
And what use is sunshine if I'm crying
And my falling tears are mingled with the wine

I would bring you happiness
Wrapped up in a box and tied with a yellow bow
I would bring you rainbow skies
And summer rain to make your garden grow
And in the winter snow, my songs would keep you from the cold

I would bring you flowers in the morning
Wild roses when the sun begins to shine
Winter fruits and summer wine
Sweet perfume and columbine
If I thought you'd ever change your mind
If I thought you'd ever change your mind

 

 

 

I would bring you summer rain and rainbow skies to make your garden grow ....

 

اگر تنها ذره ای اطمینان میداشتم که نظرت عوض خواهد شد

صبحگاهان آنگاه که خورشید شروع به پرتو افشانی میکند

برایت خرمنی از گلهای سرخ و عطرهای خوشبو می آوردم...

اگر تنها ذره ای اطمینان میداشتم که نظرت عوض خواهد شد

 

تو را به زیباترین بخش سرزمین موسیقی می بردم

 

با میوه های زمستانی و شراب تابستان از عزیزی چون تو پذیرایی میکردم

 

و همه ی آنچه که تنها در افسانه ها یافت میشوند را به تو نشان میدادم ...

 

شادی را در جعبه ای زیبا تزیین شده با روبانی زرد به تو تقدیم میکردم

 

به همراه باران تابستانی و آسمانهای رنگین کمانی برای شادابی باغ گلهایت

 

و ترانه هایم تو را از سوز و سرمای برف زمستان محفوظ نگاه میداشت...

 

اما فایده ی گلهای صبحگاهی چیست وقتی که در باغچه ای رشد کنند که مال من نیست؟

 

و فایده ی پرتو آفتاب وقتی که چشمانم گریان است و اشکهای غلطان روی گونه ام با شراب یکی می شوند؟

 

 

اگر تنها ذره ای اطمینان میداشتم که نظرت عوض خواهد شد

صبحگاهان آنگاه که خورشید شروع به پرتو افشانی میکند

برایت خرمنی از گلهای سرخ وحشی و عطرهای خوشبو می آوردم...

شادی را در جعبه ای زیبا تزیین شده با روبانی زرد به تو تقدیم میکردم

 

به همراه باران تابستانی و آسمانهای رنگین کمانی برای شادابی باغچه های خانه ات

 

و ترانه هایم تو را از سوز و سرمای برف زمستان محفوظ نگاه میداشت...

 

خرمنی از گلهای سرخ وحشی و عطرهای خوشبو ...

اگر تنها ذره ای اطمینان میداشتم که نظرت عوض خواهد شد

تنها ذره ای ....

 

نظرات 10 + ارسال نظر
علی دوشنبه 25 تیر 1386 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.sakenezamin.blogfa.com/


البته موافقم اگر گلهای قشنگ توی باغچه ای رشد کنند که مال من نیست... من از اون گلها محروم هستم. فرد دیگه ای از بو و زیبایی اون گلها بهره مند میشه ... این حسرت ابدیه

اما راستش وقتی من از داشتن گلهای زیبا و بوییدن اونها محروم باشم ... دلمو خوش می کنم به دیدنشون تا بتونم حداقل از دیدن اونها لذت ببرم . چه میشه کرد ؟
وقتی میگم میسوزم یعنی ...

واقعا از نگاه با حسرت لذت می برید؟ بر خلاف شما، من چشممو می بندم، رومو بر میگردونم و فکرمو منحرف میکنم تا نه حسرت بخورم و نه زجر بکشم.
هر کسی یه جور عاشقی میکنه دوست عزیز. خدا همیشه همونطور که دوست دارید عاشق نگهتون داره.

امید دوشنبه 25 تیر 1386 ساعت 04:14 ب.ظ

چه خبر خوشی؟

سلام بانو. من غریبه ام برای شنیدن خبر خوش شما؟

سلام. چرا غریبه؟ به همون دلیلی که بعدا نظرمو حذف کردید، کامل بهش اشاره نکردم. :)
خبر خیلی خوبی بود. نه؟

امید سه‌شنبه 26 تیر 1386 ساعت 12:10 ب.ظ

ادرس ندارم بانو. ادرس لطفا

:)

امید سه‌شنبه 26 تیر 1386 ساعت 12:11 ب.ظ

اوه. یادم امد. گلاویژ. رفتم.

:)

:)

بهناز سه‌شنبه 26 تیر 1386 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام
وای آهنگ وبلاگ کو!؟

آگر تنها ذره ای اطمینان داشتم که نظرت عوض خواهد شد
......................
عجب متن عجیبی بود!

سلام.

وقتش بود دیگه عوض بشه. با اینی که الان گذاشتم (از قطعات ریچارد کلایدرمن) سالهاست زندگی کردم و گاهی هم نواختمش. از پونزده شونزده سالگی. اینو هم دوست داشته باش لطفا.

حمید چهارشنبه 27 تیر 1386 ساعت 02:14 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

سلام. ببخشید.من چند روزی رو تهران نبودم و دسترسی هم به اینترنت نداشتم. الآن هم فقط این متن فارسی رو خوندم. در مجموع اینطوری به نظرم رسید که کلمات و عبارات گفته شده دارای انرژی مثبت هستند و به اصطلاح رنگ و بلوی ایمان دارند. حالا شاید حوصله‌ی انگلیسی خوندن هم بهم دست داد.
---------
در مورد اون چیزی که به حضرت صدیقه ی طاهره(س) علیها در پستهای قبل فرمودید نسبت داده شده من هم می‌گم عقلاً پذیرفتنی نیست و دین ما هم عقل رو جایگاه بالایی برایش قائله. توی بعضی کتب آدم‌های مشهور و بزرگ دینی حال و گذشته هم متأسفانه حرف‌هایی نقل شده و نسبت‌هایی داده شده که اگه به مادر همون فرد این نسبت‌ها را بدهند یا اینجور چیزها رو در موردش بنویسند خونش به جوش میاد. در مورد حضرت که جای خود داره.

سلام. خواهش میکنم. دوباره داشتم نگران میشدم. امان از من ِ زود نگران شو!!!

سلام خدا و فرشتگانش بر ائمه اطهار و اهل بیت پیامبر (ص) که منزه هستند از تمام داستانهای ساختگی و توهین آمیز. خود پیامبر(ص) هم همیشه درباره علمایی که تصویر مخدوشی از دین و تعالیم الهی و حقایق نشون میدادند هشدار می دادند.

خدایا پناه بر خودت.

یا علی.

علی پنج‌شنبه 28 تیر 1386 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام . نه من از نگاه با حسرت لذت نمی برم... منظورم این نبود ... تمثیلی بود که ظاهرا خوب از اون استفاده نکردم .

من هم بر این باورم که :
فایده ی گلهای صبحگاهی چیست وقتی که در باغچه ای رشد کنند که مال من نیست؟ ولی بعد ؟ حسرت ندارید؟! گریه ندارید؟!... رو برگردوندن و ..تا کی ؟
شایدم همش تقصیر دله ... که از اول میره به جایی که نباید بره ... شایدم تقصیر عقله که برای دل تعیین تکلیف میکنه ...
مطمئنم اگر راهی بود ....حتما آه سوزان قدما و شعله های رنج و حسرتشون بعد از قرون ما رو نمی سوزوند ...و راهی پیدا می کردند و دعوای بین عقل و دل تموم میشد ...

نه حسرت ندارم. از خدا خواستم حواس دلمو فقط و فقط پرت خودش و اولیای خوبش کنه. اینطوری امنیت بیشتری احساس میکنم.

به حکمت خدا شک نداریم. حتما حکمته که شما اینطوری باشید. میدونم خودتون هم راضی هستید. توی نوشته هاتون خوندم. :)
یا علی. :)

بهناز شنبه 30 تیر 1386 ساعت 04:55 ب.ظ

حتماْ.این را هم دوست دارم.به خصوص اگر تجسم کنم خود شما دارید مینوازید :)

هی روزگار ... گذشت اون روزا. ترجیح میدم پشت پیانو ننشینم. یاد پدرم میفتم. همیشه در فراق خواهرام گریه میکرد. مخصوصا وقتی خوابهای طلایی رو میشنید...
روزگاره دیگه.

حمید شنبه 30 تیر 1386 ساعت 06:50 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

چقدر کیف کردم از این آهنگ جدید وبلاگتون. قبلی هم که عالی بود.

:) چه خوب ... پس بد سلیقه نیستم؟ :)

کلبه دنج یکشنبه 31 تیر 1386 ساعت 11:49 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

سلام.
وقتی آهنگ وبلاگتان همینی بود که متنش را نوشته اید، چند باری سر زدم اما نتوانستم چیزی بنویسم
یعنی تمایلی به نظر گذاشتن برای دوستان نزدیکم نداشتم. نمی دانم چرا. شاید چون نمی خواستم تلخی ناخواسته ای در نظراتم هم دیده شود.

می توانم کمی احساس شما را درباره لذت بردن از این قطعه درک کنم.
آدم را همراه می کند با خودش. زیبا و دلنشین تصویری می سازد که با تجسمش ناخودآگاه خود را در میان پرتو آفتاب و خرمن گلهای سرخ می بینیم و حتی وزش باد را هم با بوی آن احساس می کنیم.
بماند که دیدن چشمهای گریان، همیشۀ عمر ثقیل خواهند ماند.


عالی ست
و لطیف

اولا چقــــــــــــــــدر خوشحال شدم که " دوست نزدیک " محسوب میشم. ثانیا و ثالثا هم همینطور.
رابعا، اگه دوست شما هستم، پس اگه احیانا تلخی ای هم توی نظرتون باشه سراپا گوشم. لابد لیاقت میخواد که من ندارم دیگه.

کاش میگفتید حرفتون رو. همون موقع مخصوصا. چون نظر اولیه و احساسی که دفعات اول بعد از شنیدن قطعه ای به شخص دست میده با دفعات بعد فرق میکنه.

یعنی کار خوبی کردم نذاشتم روی صفحه بمونه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد