اولا ...

...

دیدم جایم تنگ بود

دیوارش از سنگ بود

نه پنجره نه در داشت

نه کس ز من خبر داشت

دیدم چنین جای تنگ

نشستن، آورد ننگ

به خود دادم یک تکان

مثل رستم پهلوان!

 

ثانیا ...

وقتش رسیده بود. از خیلی هفته ها و ماهها پیش. خدا منو برای این همه ظلمی که به خودم روا داشتم ببخشه. حتما می بخشه چون هر بار استخاره کردم بد اومد. این بار دیگه مجالی برای استخاره نبود. قبل از برداشتن گوشی و گرفتن شماره ی داخلی رییس، چند باری " لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم " خوندم و .... راحت شدم.

توی مسافرت یه بار رسما برام گفت: وقتی می بینم رقبا به هر روشی متوسل میشن که بازار رو دست بگیرن و موفق هم میشن، وقتی می بینم طرف در عرض چند ماه برای خودش برج ساخته، از خودم می پرسم آیا من هم باید این کارو بکنم؟ آیا کوتاهی میکنم که مثل اونها نیستم؟ ( به جای برج ساختن حسابهای بانکی خارج از کشورش رو پر کرده فقط!) خانم ج.... به نظرتون اون راه درسته یا راه من؟؟!!

گفتم : تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که هرکاری می کنیم باید خودمونو جای آدمهای مقابل بذاریم. مثل دستور حضرت علی (ع)... ببینیم اگه خودمون جای طرف مقابلمون بودیم دوست داشتیم چطور باهامون رفتار بشه؟

مثالهایی زدم... فکر نکنم متوجه شده باشه. چون باز هم گفت: نمیدونم ... فکر میکنم خیلی عقب موندم!!! باید بیشتر از اینها تلاش کنیم!

خودمو سرزنش کردم. برای خیال خامم. ارزشها و معیارهاش برای تشخیص عقب موندگی از پیشرفت، کیلومترها با اونچه که توی ذهن من بود فرق داشت. من کارمند مناسبی برای این شخص نبودم. اون کسی رو لازم داره که راحت دروغ بگه. نامه جعل کنه.... لا اله الا الله.....

ثالثا ...

دیروز رفتم جایی مصاحبه. دومین سئوال آقاهه یکی از عجیب ترین سئوالهایی بود که در عمر مصاحبه های کاریم شنیدم. ازم پرسید : آیا میتونید ترجمه همزمان انجام بدید؟؟ پرسیدم : یعنی بی اینکه گوینده ی اصلی توقف کنه؟ گفت : " دقیقا! بی اینک توقف کنه!"  گفتم : خیر نمی تونم!

فکر کنم یارو شرکت کوچیک بازرگانی شو با کنفرانسها و مجالس سیاسی عالیرتبه اشتباه گرفته بود. نفهمیدم چرا توانایی / عجز من در ترجمه همزمان اینقدر مهم بوده براش؟؟!! شنیدم همچین استعدادی یه استعداد تقریبا ارثیه و اونها که از این نعمت برخوردارند اغلب با هم ازدواج میکنند تا بچه هاشون هم احتمالا همونطور بشن! مگه به همین راحتیه ترجمه همزمان!!؟ خدا خیرش بده، من توی همین زبان فارسی خودمون هم نمی تونم همزمان هم با تلفن صحبت کنم و هم به اشاره هایی که یه نفر کنار دستم بهم میکنه و با پانتومیم حرف میزنه توجه کنم. چه برسه که یه نفر به زبان خارجی صحبت کنه و من هم حرف اونو گوش بدم و هم حرفهاشو به زبان خودم برگردونم. یارو انگار در تنظیم آگهی استخدام اشتباه کرده بود. به جای مدیر بازرگانی خارجی باید می نوشت : مترجم همزمان!

رابعا...

فردا دوازدهمین سالگرد مادر شدنمه. الحمدلله.

نظرات 5 + ارسال نظر
someone دوشنبه 4 تیر 1386 ساعت 11:17 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

دلم برا بچگی هام تنگ شد .......
---------
من سر workshop های ترجمه همزمان رفتم ... اصلا کار هر کسی نیست ..
تعداد محدودی در ایران داریم با این قابلیت ....
---------
موفق باشی
-------
سالگرد ت هم مبارک ) یعنی تولدش مبارک (

شما هم موفق باشید. متشکر از تبریک.

حمید سه‌شنبه 5 تیر 1386 ساعت 10:19 ق.ظ http://yahamid.blogfa.com

اولاً مبارک باشه سالروز مادرشدن رو. سایه تون مستدام.
دوم این‌که:
ترجمه همزمان؟! واقعاً وحشت انگیزنده ناکه.
سوم:
اگه خاطرتون باشه یه جایی عرض کردم کارهای گرافیکی و این‌ها هم از شما خیلی خوب برمیاد. وبلاگتون رو ببینید! یه نشریه رنگی کامله!
هم متن انگلیسی داره، هم کارگرافیکی و عکس و هم نویسندگی روان و هم سلیقه عالی.
-------
ترجمه + کارگرافیکی و عکس+ نوشتن + وبلاگ و اینترنت = یه کار باب طبع و خلاقانه و پول ساز برای شما.
این پیشنهادم حاصل مدت‌ها کارفرهنگی یا ارتباط با کارهای هنریه.

بسیار ممنونم. سایه شما هم بالای سر خانواده مستدام باشه انشالله.

شرمنده ام کردید چون در عمل، به همه ی اینها که گفتید بسیار علاقمندم ولی بی استعداد. نظر لطفتونه. تنها کاری که میکنم کنار هم گذاشتن مطالب و عکسهاست. ساختن و تهیه و طراحی اصلی رو دیگران انجام دادند. همونها که هنرمندند.

خوش به سعادتتون که با کارهای فرهنگی و هنری سر و کار داشتید و دارید. آرزوی قلبی من همینه: یه جای خلوت. بی سر و صدا و بی هیاهو. بشینم سرم به کار خودم باشه. مثلا کار تذهیب ... جاااااااااان ... خیلی عالیه.
دستم به تذهیب که نمیرسه. به جاش میدونید چکار میکنم؟ گاهی کتاب نقاشی رنگ آمیزی میخرم و با ماژیک نو همه ی صفحاتشو تمیز رنگ آمیزی میکنم :))

نوجوان سه‌شنبه 5 تیر 1386 ساعت 09:18 ب.ظ

تولد فرشته‌کوچولی مهربون مبارک هم به خودش هم به مامان دسته گلش

خیلی متشکریم.
(شرمنده می کنید. دسته گل !!!!؟؟؟ با من بودید؟؟!!! نظر لطفتونه.)

ترنم اندیشه چهارشنبه 6 تیر 1386 ساعت 08:21 ق.ظ

تولد دخترت مبارک

ممنونم.

ترنم اندیشه چهارشنبه 6 تیر 1386 ساعت 08:22 ق.ظ

یه نفر هم قبلا یه پیشنهاد مشابه پیشنهاد حمید آقا داده بود!

بله دوستان زیادی از این اظهار لطفها داشتند. (مثل حمید آقای بسیار گرامی و مهربان ما و همین سوم شخص مفرد و غایب که همیشه محترم و عزیزه و ازش یاد میشه . اینم یادمه درمورد داستانهای اون بچه شیر عزیز عزیز دلم چه توصیه ای بهم فرموده بودند) . ولی همونطور که عرض کردم خودمو بهتر میشناسم. میدونم استعدادم و شرایط تا کجای کار منو همراهی میکنند. فقط تا همون ب بسم الله.

باز هم متشکر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد