فرار یا قرار؟

وقتی فکرشو میکنم می بینم در مقایسه با اون چه که در گذر سالها  و گذر عمر، دیدم و شنیدم و تجربه کردم، دغدغه هایی که در سن  هجده نوزده  سالگی داشتم و خیال میکردم معنی دغدغه و رنج بشریت (!) رو فهمیدم، مثل داستانهای کودکانه در برابر پرونده های موجود در ادارات دادگستریه!

نمیدونم چرا و بر چه مبنایی وقتی به این ترانه ی بسیار زیبا که موسیقی بسیار دلنشینی داره گوش میدادم، اشک میریختم و با رسیدن به قسمتی که پررنگ نوشتم، دلم تاپ تاپ میزد؟!! شاید دلیلش تلفیقی از جوانی (و در نتیجه کم تجربگی) و شاید (استغفرلله) ناشکری بود! نه؟

 

Ten thousand lightyears somewhere out in space
They practice love and they know what it takes
No competition and no jealousy
Living in freedom and humanity

 Ten thousand lightyears away, lightyears away far from pain
Came to a place full of grace and of peace
Ten thousand lightyears away from our fear

Suddenly it's ringing in my ears
Why is it now I don't wanna be here
I feel like flow in that clock at the wall
God, how I wish that this dream would go on

 Ten thousand lightyears away, lightyears away far from pain
Came to a place full of grace and of peace
Ten thousand lightyears away from our fear

Boney M

الانش هم اشتباه میکنم. قطعا بلاها و دردهایی که در گوشه وکنار دنیا وجود دارند، بسیار فراتر از تصور و تجارب من هستند. تفاوتم با قبل در اینه که فهمیدم اولا بلا و دغدغه اینهایی نیست و نبوده که تا حالا شخصا تجربه کردم (‌غیر از از دست دادن پدرم و چند عزیز دیگه و جنگی که بهترین های مملکت رو از همه مون گرفت). ثانیا در عمل دیدم فرار کردن و پناه بردن به جایی امن، سر افکنده کردن حضرت آدم ابوالبشر و خیانت در امانتیه که آسمان بارش رو تحمل نکرد.

خدا عالمه ... شاید وقتی دوباره بچه شدم و خستگی کامل منو  احاطه کرد، باز هم هوس، یا بهتره بگم نیاز به فرار منو در بر بگیره. خدا عالمه....

 

نظرات 9 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 ساعت 10:58 ق.ظ http://www.dustdashtan.blogsky.com

سلام فرشته؛
راستش این دغدغه ای که میگی؛ این از این حال و به اون حال شدنها؛‌ این سرگشتگیها و بهم ریختن ها؛ فقط برای آدمایی پیش میاد که رنج می کشند... رنج این دنیا... می دونم که سخته... ولی خب این رسم و آئین زندگیه هیچ کاریش هم نمیشه کرد... برای خوب بودن باید رنج کشید... و چه رنجی برتر از اینکه بتونیم خوب باشیم... هنر خوب بودن و خوب موندن رو برات آرزو دارم... یا علی

سلام.

از آرزوی خوبی که در حقم کردید متشکرم.

حمید چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

سلام.
من درست منظورتون رو متوجه نشدم از فرار. فرار از کجا؟ از وبلاگستان؟ از چی؟
متن انگلیسی رو هم خودنم. خوندن انگلسی برای من مثل خوندن متن‌های عربی من برای دوستانه احتمالاً.
راستی این مدت که ننوشتم علت داشته:
من همچنان مشکل دیده شدن کنترل پنلم رو توسط همکارام دارم. یعنی اونها می‌فهمند که من نام وبلاگم چیه و این حرفها.
دوم این که هی از این سایت به اون سایت می روم و وبلاگ می‌زنم و امتحان می‌کنم ببینم کدوم سیستم بهتره. خب، تا حالا بلاگ اسکای و پارسیبلاگ و پرشینبلاگ ازهمه بهتر بوده. ولی هنوز هیچ کدوم قطعیت پیدا نکردند برایم.
همینطور دنبال یه اسم جدید بودم که یاحمید نباشه که البته چندتایی اسم درست کرده‌ام که فعلاً تکه.
ازطرفی خیلی سخته دل کندن از سه سال آرشیو بلاگفایی‌ام.
ضمناً محیط پارسیبلاگ خیلی خفن مذهبیه.
محیط بلاگ اسکای امکاناتش کمه.
محیط پرشینبلاگ هم زیادی چیزه با بعضی ها آشنام.
بلاگفا خیلی خوبه که متأسفانه این مشکلو داره.

سلام.

متن شعر به وجود جایی در فاصله ی ده هزار سال نوری که اثری از بدی و خودخواهی و سایر صفات بد توش نیست اشاره میکنه و میگه کاش میتونستم برم اونجا. واسه همین عمل به این آرزو رو کاری مثل فرار می بینم.

بماند که بارها و بارها وبلاگهامو عوض کردم و یکی از دلایلش فرار هم بوده. اما این بار منظورم به وبلاگم نبود :)

در مورد محیط های وبلاگی ای که اسم بردید، خودم بلاگ اسکای رو ترجیح دادم هر چند که امکاناتش کمه.
غیر از اینجا هم همون سایت خارجی که سال قبل توش وبلاگ داشتم رو پیشنهاد میکنم. امکاناتش بد نیست. فقط بدی (یا خوبی ) ای که داره اینه که مثل پرشین لاگ، برای کامنت گذاشتن باید log in انجام بشه که خیلی ها وقت و یا حوصله این کار روندارند (اینش بده. نه؟) یه ویژگی خوبش اینه که میتونید به میل خودتون طوری تنظیمش کنید که فقط اعضا بتونند نوشته هاتون رو بخونند. یعنی نه تنها برای کامنت گذاشتن، بلکه برای خوندن هم باید log in انجام بشه. قسمت کامنتش هم امکانات مشابه قسمت نگارش داره. از جمله امکان گذاشتن smiley و تصویر و ...

سایت mindsay رو عرض میکنم. صفحه ی سبزتون هنوز دایر و برقراه :)

حمید چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 ساعت 12:11 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

همه اینها رو گفتم که هم مشورتی باشه با شما و هم یه توضیحی باشه بر کم نوشتن‌هام. شاید هم موجب فرار نکردن شما(شکلک لبخند)
تازه بقیه دلایلم که دلایل کاری و مشغولیت های الکی بود رو ننوشتم.

من به هر جا هم فرار کنم، به حمایت و حضور دوستانم احتیاج دارم. مطمئن باشید :)

حمید چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 ساعت 12:14 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

نمی دونم اصن ربطی داشت این حرفها؟!!
البته این مشورت بلاگفایی رو با یه عزیز دیگه هم کردم.
توکلت علی الله.

ربطش این بود که خدا بهم نشون داد که توی این ایام سخت و پر مشغله که حس میکنم تنهام، تنها نیستم. دوستان مهربانی مثل شما، لطف می کنند و نه تنها بهم سر میزنند و حالمو می پرسند، بلکه باهام مشورت هم می کنند و کلی هم براشون پرچونگی میکنم :)

الهی شکر.

علی چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 ساعت 05:06 ب.ظ http://www.dustdashtan.blogsky.com

سلام فرشته از اینکه اینهمه بهم لطف داشتی ممنونم... با اجازه شما وبلاگتون رو لینک می کنم.
موفق باشی و همیشه بهاری...

علیک سلام.
آخ جان. همیشه بهاری. چه عالی. همینو میخوام. مرسی.

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 ساعت 08:41 ب.ظ http://مکشوف متروک !!

خدا وفات دهد

الهی آمین. بی وفایی زیاد دیدم. به این دعا احتیاج داشتم!

علی چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.dustdashtan.blosky.com

راستی از اینکه انقدر با دقت نوشته هام رو خونده بودی و نظر داده بودی بی نهایت ممنونم... منم در جواب شما متنی نوشتم که امیدوارم خوشتون بیاد... بازم بهم سر بزن... موفق باشی...

خوندم. نظرم رو هم عرض کردم. من ممنونم که فرصت خوندن و فکر کردن پیدا کردم.
یا علی.

علی چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 ساعت 11:47 ب.ظ

آهنگ وبلاگتم مثل نوشته هات قشنگه... جدی می گم خیلی محزونه...

اینو اغلب دوستان میگن. خودم هم از وبلاگ یه خانم که نوشته های بسیار زیبایی می نویسه گرفتم. اونقدر قشنگ بود که بهش ایمیل فرستادم و ایشون هم لطف کرد و بهم اجازه ی استفاده ازش رو داد.

با این که کوتاهه و هی تکرار میشه، خسته کننده نیست. نه؟

کلبه دنج جمعه 7 اردیبهشت 1386 ساعت 12:48 ب.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

سلام
درباره قیاس اولتون بگم که جالب اشاره کردید. همین طوره که البته طبیعی هم هست هر دوران برای خودش مشکلات خاص با توجه به دید و نگاه و شرایط آدمها رو داره و نمی شه یه بزرگتری بیاد به کوچکتر بگه باید فلان طور به این قضیه نگاه کنی.
همه این افتادنها و پاشدنها لازم هست تا به اینجایی که هستیم برسیم. البته میان برهایی وجود داره که از این دست نیستند. قضیه مرشد داشتن و کمتر به بیراهه ها رفتن، خب مقوله دیگه ایه.

این شعر هم که ارتباط زیادی باهاش برقرار کردید قابل تامله. مخصوصا از جمله they practice love خیلی خوشم اومد.

انتخاب عکس عالی بود و کاملا مرتبط با پست. کلا وقتی این طوری همه چی سر جای خودشه میشه کاملا بی حواس پرتی رفت تو بحر حرفهاتون.

موفق باشین

سلام علیکم.

این تشویق هاتون نیرویی دارند که عجیب تاثیر گذاره. :)

اتفاقا من هم اون قسمت they practice love رو به این دلیل دوست دارم که علاوه بر عشق و محبت عملی و واقعی، انگار به مقوله ی عشق با نگاه دین و اعتقاد برخورد شده. مثلا وقتی میگیم

I practice Islam

یعنی مسلمانم.

و وقتی میگیم

I practice love

یعنی معتقد به عشقم. دینم، عشق ورزیدنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد