از دید من معمولی ساده دل، به این میگن رو کم کنی!  به این میگن گوش مالی و تنبّه!  

 

(از نامه های امام علیه السلام به معاویه) 

اما بعد... زمان آن فرارسیده که از مشاهده امور با چشم صحیح بهره مند گردی. تو با ادعاهای باطل همان راه نیاکان خود را می پیمائی... خود را در دروغ و فریب می افکنی آنچه بالاتر از شان تو است به خود نسبت می دهی و به آنچه نمی رسی و از تو منع شده دست می افکنی همه این کارها بخاطر فرار از زیر بار حق و انکارکردن آنچه از گوشت و خون برای تو لازمتر است می باشد [ یعنی ایمان و بیعت با امام معصوم ] همان چیزی که گوش تو شنیده و به خوبی از آن آگاهی . آیا بعد از روشن شدن راه حق جز گمراهی آشکار چیزی هست ؟ و آیا بعد از بیان واضح چیزی جز مغلطه اندازی و اشتباه کاری تصور می شود ؟ از اشتباه اندازی و غلطکاری ها بپرهیز. زیرا از دیر زمان فتنه پرده های سیاه خود را گسترده و با تاریکی خود دیده هائی را نابینا کرده است . نامه ای از تو به من رسیده که سراسر آن پشت هم اندازی بود در آن از صلح و خیرخواهی خبری نبود. در اساطیر و سخنان افسانه ای ات هیچ اثری از دانش و بردباری به چشم نمی خورد. تو همچون کسی هستی که در زمین سست و صعب العبور گام گذارده و یا همچون کسیکه در تاریکی دخمه های زیرزمینی راه خود را گم می کند . تو می خواهی به نقطه ای برسی که از مرتبه ات بسیار برتر است و مرغان لاشخور را یارای پرواز به آن نیست چرا که در اوج ستارگان آسمان همچون عیوق است. پناه به خدا که تو بعد از من سرپرست مسلمانان برای جلب منفعت یا دفع ضرر گردی یا من در این باره برای تو نسبت به یک تن از آنان قرار و تعهدی امضاء کنم. از هم اکنون خود را دریاب و برای خویش چاره اندیش. زیرا اگر کوتاهی کنی و برای کوبیدنت بندگان خدا بپاخیزند درهای چاره به رویت بسته خواهد شد  و چیزی که امروز از تو مورد قبول است فردا نخواهند پذیرفت . والسلام!

 

 آخیششششش حالش گرفته شد!

 

Communicate What You Mean

انگار هر چه نامفهوم تر حرف بزنی و پای تلفن و بلندگو هر چقدر صدات خسته تر و با ناز و افاده تر باشه مناسب تره!

یعنی کسی نیست به این خانمهای تلفنچی یا پشت بلندگو نشسته بگه : شغل شما مستقیما با شنیدن مرتبطه؟ با ارتباط درست ایجاد کردن؟ هنره که به جای " لطفا گوشی خدمتتون باشه"  یا  " لطفا چند لحظه گوشی رو داشته باشید" ، بخواهید با صدای نالان و  سریع بگید "گوش ..."؟ (این همون " گوشی " هست که با دلخوری و نصفه از دهنشون خارج شده)

یه چند سالیه هم هست که این خانمهای مامانی وقتی گوشی رو برمیدارند، "الو" رو یه طوری میگن که فکر میکنی خانم رو از خواب ناز بیدار کردی : " الووه ه ه " یا " بلـــــــــه ه ه " صداشون خیلی خنک کننده است! انگار دارند آدمو فوت میکنند! سلام هم که بهشون میگی، اگه به جا نیارنت، بصورت سئوالی جوابتو میدن " سلام؟؟؟" ‌این حالت سئوالی، معادل " صداتون خیلی آشناست ها، ولی من به جا نمیارمتون" هست!

بدتر از اون، توی سالن های شلوغ و پر از همهمه ای مثل سالن های انتظار توی فرودگاهها و ایستگاههای راه آهن و ... جمله ای مثل :

" از مسافران محترم پرواز ۲۲۲ هواپیمایی نبراسکا به مقصد شلمچه خواهش میکنیم به گیت شماره پنجاه اف مراجعه نمایند"

این شکلی بیان میشه:

از مسافران محتر پرواز دویس و بیس و اوه هواپیمایی نبس به مقصد شل خواهش میک به گیت شماره پن اس (ممکنه پنج باشه و اون اس هم شاید F باشه  و شاید هم S) مراجعه نمایــــــــن....

 

 

نتیجه گیری:

پای تلفن ( و وقت اعلام اطلاعات پای بلندگو) درست صحبت کن خانم!!

یک ۱۳ رجب در یک ۱۶ دی؟

توی صحن یه حرم بود. راه میرفت و به اطرافش نگاه میکرد. یه صحن مثل خیلی از صحن های دیگه. یه محوطه ی باز که چهار طرفش رواق و بالای یکی از دیوارها گنبدی ساده داشت. شاید حتی طلا هم نبود. دیوارها هم همه آجری و بدون تزیین بود. شاید ساده ترین حرمی بود که می دید. ساده و کاملا خلوت. خودش بود و صحن خالی.

پیش خودش گفت: اینجا کجاست؟ کربلا؟

ناگهان صدای دهها خانم رو شنید که دسته جمعی می خوندند:

 

‎ اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

 

و بعد خودش هم همراهشون خوند. با گریه. مخلوطی از شادی و غم.... گریه ای که به جای چشمها، از دلش می جوشید...

 

********

 

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد

به نظرتون، طراح و ایده پرداز گاو دوست داشتنی لبنیات روزانه، یه گرافیست با ذوق و با سلیقه نیست؟ نه تنها بخاطر شکل نازنین این گاو دوست داشتنی، بلکه ایده هایی که با طرحهاش به ذهن مخاطب نشون میده. وقتی طرحهاشو می بینی، انگار توی قلبتو دارند قلقلک میدن! 

 

 

طرح شیر نسکافه (شاید هم شیر قهوه) شو دیدید؟ گاوه مثل غول چراغ جادو، دست به سینه نشسته و به شکل بخار از توی فنجون اومده بیرون. یا طرح شیر عسل رو؟ گاوه تنه ی زنبور داره؟ الهی بگردم ... خیلی ماهه.

اوایل فکر میکردم طراحش یه خانم جوانه. مثلا حدود بیست و سه چهار ساله. ولی بعدا فهمیدم یه آقاییه به اسم ایلا سلیمانی که سوابق کاری و تجربیاتش رو در صفحه ی شخصی اش میتونید ببینید.

کاش صنایع غذایی سحر باز هم محصولات جدید به بازار بفرسته که این آقاهه براشون طراحی کنه. یا حداقل بسته بندی های جدید برای محصولاتشون درست کنند.

 

 

پ. ن. : حتی گاهی خالهای روی تنه اش هم توی هوا معلق هستند! جاااااااااااااان... خوش اخلاق!!!!

قصاص (یا صد و یک راه برای ذله کردن مزاحمان!)

یه چیزی بگم؟

گاهی از این که دین ما و احکام شرعی و قانونی ما اینقدر مبتنی بر رافت هستند کلافه میشم. نمیخوام خدای نکرده چیزی رو زیر سئوال ببرم ها. اینم میدونم که گاهی بخاطر موقعیت زمانی و مکانی (در مقیاس عصر و دوره و زمانه)، اعمال قانون و حدود شرعی، روش خاصی رو می طلبه. یعنی گاهی تعدیل میشه، گاهی قابل خریدن میشه و گاهی قاطع و بی چون و چراست.

اما یه چیزی رو هرگز نمی تونم قبول کنم. اونم ممنوعیت شکنجه ی اون افرادیه که نوامیس مردم رو مورد آزار و اذیت قرار میدن. چرا نباید شکنجه بشن؟‌چرا امحاء وجود پلیدشون، آنی (خفه شدن و شکسته شدن گردنشون) و نهایتا با چند ده یا چند صد ضربه شلاق همراهه؟ این که فقط محو کردن وجودشون و جلوگیری از تکرار اعمالشونه! این ضربات شلاق (که برای فرود آوردن ضرباتش هم حد و اندازه تعیین شده و از حد خاصی نباید محکمتر فرود بیاد) کافیه؟ آیا زنان و دخترانی که به هر شکلی مورد اذیت قرار گرفتند (از آزار کلامی و مزاحمت های گذرا توی خیابان بگیرید تا حد آخرش) فقط به همون اندازه آزار دیدند؟ فقط هم اون خانمهایی که ظاهرشون باعث و بانی حرفهای ناخوشایند و بی احترامی ها هست هدف افراد ولگرد شیر ناپاک خورده نیستند. همه ی خانمها هم بصورت بالقوه و هم بالفعل، در معرض مزاحمتهای شیطان صفت ها هستند.

خانمی رو میشناسم که محجبه (دقیقا منظورم استفاده از چادره) نیست ولی در مکانهای عمومی کاملا پوشیده و معقول لباس می پوشه. تعریف میکرد که یک بار توی تاکسی که نشسته بوده، یکی از همون شیطان صفت ها، از موقعیت سو استفاده کرده و دستش رو به سمت این خانم حرکت داده. این دوست ما هم معطل نکرده و با مشت، محکم کوبیده وسط آرنج یارو. اون هم فوری به راننده گفته نگه داره و در حالیکه دستشو می مالیده پا به فرار گذاشته. دردی که اون تحمل کرده نهایتا چند دقیقه یا چند ساعت طول کشیده (اگه فرض کنیم دوست ما، شیرزن بوده و مشتی محکم تر از هزار تا مرد ورزشکار داشته که احتمالا داشته چون شدت خشمش بهش اجازه میداده!). ولی احساس تلخ مورد توهین قرار گرفتن و حالت تهوع غیر قابل توصیفش، برای اون خانم شاید تا سالها ثابت بمونه.

چند ضربه شلاق و حبس کشیدن و اعدام شدن جواب اعمال این موجودات نفرت انگیز نیست. اعدام بشند که از مجازات دائمی دنیوی خلاص بشن؟ پس سهم " قصاص " متناسب با آزاری که فراهم کردند چی میشه؟‌ با توجه به اینکه این موجودات پلید مثل غده های سرطانی نیستند که بی دخالت عقل و اراده ضرر رسونده باشند. باید بابت عمل ارادی و وحشیانه شون هم مجازات بشن. نه اینکه فقط محو بشن. نباید بهشون به چشم موجودات بی اختیار و بی عقل نگاه کرد. عامدا و آگاهانه سراغ فساد و آزار میرن.

کاش راهی بود که شکنجه کردن این آدمها مجاز و حلال تر از هر عمل حلال دیگه ای بود. بیشتر از صد تا راه برای شکنجه ی دردناک این خبائث به ذهنم میرسه. اصلا هم از اینکه کسی بهم نسبت بیرحم و خطرناک بده ناراحت نمیشم! ساده ترین شکنجه اینه که پوست تنشون رو چند سانت چند سانت بکنند، روش نمک بپاشند. بعد دو سه روز به حال خودشون بذارن که جای زخمشون خوب بشه. بعدش، زخم نصفه نیمه جوش خورده رو دوباره باز کنند و این بار محلول رقیق شده ی اسید روش بریزن. (رقیق باشه تا یهو یکجا گوشتشونو از بین نبره). البته این برای اون دسته که تجاوز به عنف مرتکب شدند روش بهتریه. اثرش مدت طولانی تری می مونه. دردش هم همینطور. اما باز هم فکر نکنم گوشه ای از عذابی که زنان و دختران بی گناه و بی دفاع آزار دیده تحمل کردند رو جبران کنه.

الهی که آقا حضرت ابوالفضل (ع) حکمشون رو درمورد اونهایی که مزاحم نوامیس مردم میشند صادر کنند. چه در این دنیا و چه در آخرت.

والسلام.

اطلس نو بافت دلم

شده گاهی اوقات یه تصویر، یه جمله، یه قطعه از یه خاطره، یه قطعه از موسیقی، بیاد و بچسبه به ذهنتون؟

من الان اونطوری شدم. چند ساعتی میشه که این مصرع توی سرم میچرخه. میچرخه و منو با خودش میچرخونه.

 

 

گفت که سرمست نه ای! رو که از این دست نه ای!

 

 

تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم

 

پ. ن : چندین سال پیش، دو روز قبل از روز تولد آقا امام زمان (عج)، خواب دیدم تو راهروی دانشکده ایستادم. یکی از اساتیدم (یک اولاد پیغمبر؛ یک سید طباطبایی مهربان، متین، مومن واقعی و بی ریا و دلسوز، که با آرامش و تسلط درس میداد و حتی یک بار هم عصبانیتش رو ندیدم) هم کمی دورتر با چند تا از دانشجو ها صحبت میکرد. صدایی  بهم گفت: " این مرد از دوستان منه. بهش اعتماد کن."

دیشب خواب استادمو دیدم. باید زیر مدرکم رو امضا میکرد. ولی کمی ازم ناراضی بود. شرم بر من که بیشتر از دو ساله برای عرض سلام خدمتش نرفتم. شرم بر من....

Inside Out

اول اینکه ....

توی یکی از فرمهایی که توی یکی از مصاحبه های استخدامی پر کردم، چند تا تست روانشناسی هم بود. یکی از سئوالها این بود که چه چیزی شما رو بیشتر از هر چیز دیگه ای عصبانی میکنه؟ جوابش راحت بود: بی انصافی و تکبر. 

یعنی رفتارهایی که توی چند تا از همین مصاحبه ها هم به وضوح شاهدشون بودم: طرف (یعنی صاحب کار) حق خودش میدونه که از اون بالا بالاها به من جویای کار نگاه کنه. حق خودش میدونه جیک و پوک مشاغل قبلی منو در بیاره؛ ریز و درشت سوابق کاری و تجربی منو بدونه؛ بفهمه چرا به همکاریم با اون شرکت (یا شرکتهای) قبلی ادامه ندادم؛ اما اگه من فقط سئوالهای ساده ای مثل: "فعالیت شرکت شما چیه؟‌ چند ساله تاسیس شده؟ آیا برای این پست، جایی خالی شده یا اینکه در حال گسترش بخش بازرگانی تون هستید؟ " بپرسم واویلاااااااااااااا ! جوری نگاه میکنند که انگار - استغفرلله - کفر قرآن شده!

یکی دیگه شون ازم پرسید " آیا حاضرید آزمایشی یک ماه بدون حقوق کار کنید؟ " از اونجایی که بخاطر سئوالهای قبلی و نوع نگاهش (تکبر و تحقیر) تصمیم خودمو گرفته بودم، پرسیدم "چرا؟! " گفت: " برای اینکه از فیلتر رد بشید و ما با مقدار مهارت و تجربه تون کاملا آشنا بشیم." گفتم: "کار کردن در جایی یعنی ایجاد یک رابطه. رابطه ی دو طرفه که یک طرفش کارفرما و طرف دیگه اش کارمند قرار داره. همون اندازه که شما به گردن من حق خواهید داشت من هم حقوقی خواهم داشت. خیر. حاضر نیستم یک ماه رایگان کار کنم. "

کاش ازش می پرسیدم : " اگه من یک ماه توی خونه بشینم و براتون کار نکنم، حاضرید آخر ماه برام حقوق مورد درخواستم رو بفرستید؟! " حیف شد نپرسیدم. حیفففففففففف ....

دوم اینکه:

هییییییییییچ خوشم نمیاد این کارفرماها توی آگهی هاشون قید می کنند همراه رزومه تون یک قطعه عکس بفرستید. نه که اوضاع اجتماعی امن و امانی داریم؟؟!  تازه، آیا اگه کسی ظاهر جذاب و دلنشینی نداشته باشه، حق کار کردن نداره؟‌ شاید طبیعت بعضی از کارها اینطور بطلبه که کارمندش ظاهر خوب و به قول آگهی ها " آراسته " داشته باشه، اما این دلیل نمیشه که! من که جایی عکس نفرستادم. نمیخوان که نخوان!!!

سوم اینکه:

چرا وقتی میریم فرم پر میکنیم آدمو تحت فشار میذارن که باید بگی حقوق درخواستی ات چقدره!؟ وقتی من هنوز نمیدونم برای این شغل قراره چقدر از توانایی هام استفاده بشه چطوری میتونم حقوق درخواستی مو بگم؟ درسته که علاوه بر تجربه و توانایی ها، ما وقتمون رو هم در اختیارشون میذاریم،  ولی باز هم نمیشه عددی رو تعیین کرد. فرض کنیم مقدار درخواستی مون عدد x  باشه. و اونها فقط بتونن x-y به کارمندشون پرداخت کنند بی اینکه بدونند کار این کارمند حتی به اندازه ی  x+y هم ارزش داره. اون وقت هم فرصت رو از خودشون گرفتند و هم از اون داوطلب. برای تخمین میشه به آخرین حقوق دریافتی داوطلب (اگه با سابقه هست) مراجعه کنند. بد میگم؟ برای بی سابقه ها هم که این سئوال میتونه خیلی بیشتر برباد دهنده ی فرصت باشه چون ممکنه عددی ذکر کنند که بسیار پرت باشه. یا خیلی کم و یا خیلی زیاد....

چهارم و پنجم و ششم هم داره ولی هرچی غر زدم کافی و بلکه، زیاده.

If I thought you'd ever change your mind

شاید لازم نباشه بگم چرا تقریبا همیشه همراه این قطعه گریه میکنم...

I would bring you flowers in the morning
Wild roses as the sun begins to shine
Sweet perfume in tiny jeweled caskets
If I thought you'd ever change your mind

I would take you where the music's sweetest
And feed you winter fruits and summer wine
Show you things you've only read in story books
If I thought you'd ever change your mind

I would bring you happiness
Wrapped up in a box and tied with a yellow bow
I would bring you summer rain
And rainbow skies to make your garden grow
And in the winter snow, my songs would keep you from the cold

But what use of flowers in the morning
When the garden they should grow in is not mine
And what use is sunshine if I'm crying
And my falling tears are mingled with the wine

I would bring you happiness
Wrapped up in a box and tied with a yellow bow
I would bring you rainbow skies
And summer rain to make your garden grow
And in the winter snow, my songs would keep you from the cold

I would bring you flowers in the morning
Wild roses when the sun begins to shine
Winter fruits and summer wine
Sweet perfume and columbine
If I thought you'd ever change your mind
If I thought you'd ever change your mind

 

 

 

I would bring you summer rain and rainbow skies to make your garden grow ....

 

اگر تنها ذره ای اطمینان میداشتم که نظرت عوض خواهد شد

صبحگاهان آنگاه که خورشید شروع به پرتو افشانی میکند

برایت خرمنی از گلهای سرخ و عطرهای خوشبو می آوردم...

اگر تنها ذره ای اطمینان میداشتم که نظرت عوض خواهد شد

 

تو را به زیباترین بخش سرزمین موسیقی می بردم

 

با میوه های زمستانی و شراب تابستان از عزیزی چون تو پذیرایی میکردم

 

و همه ی آنچه که تنها در افسانه ها یافت میشوند را به تو نشان میدادم ...

 

شادی را در جعبه ای زیبا تزیین شده با روبانی زرد به تو تقدیم میکردم

 

به همراه باران تابستانی و آسمانهای رنگین کمانی برای شادابی باغ گلهایت

 

و ترانه هایم تو را از سوز و سرمای برف زمستان محفوظ نگاه میداشت...

 

اما فایده ی گلهای صبحگاهی چیست وقتی که در باغچه ای رشد کنند که مال من نیست؟

 

و فایده ی پرتو آفتاب وقتی که چشمانم گریان است و اشکهای غلطان روی گونه ام با شراب یکی می شوند؟

 

 

اگر تنها ذره ای اطمینان میداشتم که نظرت عوض خواهد شد

صبحگاهان آنگاه که خورشید شروع به پرتو افشانی میکند

برایت خرمنی از گلهای سرخ وحشی و عطرهای خوشبو می آوردم...

شادی را در جعبه ای زیبا تزیین شده با روبانی زرد به تو تقدیم میکردم

 

به همراه باران تابستانی و آسمانهای رنگین کمانی برای شادابی باغچه های خانه ات

 

و ترانه هایم تو را از سوز و سرمای برف زمستان محفوظ نگاه میداشت...

 

خرمنی از گلهای سرخ وحشی و عطرهای خوشبو ...

اگر تنها ذره ای اطمینان میداشتم که نظرت عوض خواهد شد

تنها ذره ای ....

 

مشخله جان و باباش

 

مشخله : بابا جوووون! بابا جوووون! بدویید بیایید! زود ....

باباش : چیه پسرم؟

مشخله : بیایید ... یه آدمیزاد یه قوطی دستش گرفته داره از توش ما رو نگاه میکنه! بیایید بریم بخوریمش.

باباش: آدمیزاد؟؟ بخوریمش؟

مشخله : آره خب ... بدویید! الان میره ها!

باباش: اولا که شکار وظیفه مامانته.... ثانیا! ما که تازه همین پریروز کلی گوشت شکار خوردیم. ثالثا" آدمها همه شون گوشت تلخ هستند. چند تا از رفقا قبلا گوشتشونو چشیدند، تا چند روز مسموم بودند.... بذار با قوطی اش نگامون کنه. بعدش راهشو میکشه و میره!

* برای اطلاع دوستان عزیزی که " مشخله " جان منو نمیشناسند عرض کنم که " مشخله "، اسم بچه شیری هست که در عالم رویا به من تعلق داره و چون بیش از اندازه مسخره (و قربونش برمی و دوست داشتنی) هست، اسمش شده مشخله.

یادش به خیر. زمانی چه کیا و بیایی داشت این عزیزک دل من...

Short Message Service

قربان تقدس و عزت همه ی پیامبران و امامان و کلام خدا و هرچه که از عالم بالاست.

اما اینکه عده ای پیام کوتاه بفرستند و تاکید کنند که این پیام رو برای ۱۵ نفر دیگه بفرست تا خبر خوشی بهت برسه، یا بدتر از اون تهدید کنند که اگه نفرستی یه بلا سر خودت و خانواده ات میاد، هیچ قشنگ نیست.

نه از نظر شان و منزلت اون مقدسات و نه از نظر به بازی گرفتن احساسات و اعتقادات طرف مقابل. اون عزیزان و اون مقدسات فقط و فقط منشا خیر و برکت هستند. مگه با انسانهای معمولی طرفیم که همچین معامله هایی باهامون بکنند؟ ولله که حتی اکثر انسانهای معمولی هم با همدیگه همچین تسویه حسابهایی ندارند!!!

از مقوله ی ارزشهای معنوی هم بگذریم، حواسمون باشه که بابت این پیامهای زنجیره ای چه پولهایی که به جیب مخابرات نمیره. بیست تا از اینها داشته باشیم و هرکدومو واسه بیست نفر بفرستیم چند تا میشه؟ حاضرم با کمال میل ۵۰۰ تا پیام سلام و احوالپرسی برای عزیزانم ارسال کنم و همزمان صد تا صلوات هم برای سلامتی آقا امام زمان (عج) و همون عزیزان بفرستم، ولی بازیچه ی یه دونه از این سودجویی ها نشم!