یه بار جسارتی کردم و گفتم:

 

عشق مشکل نمود اول ولی افتاد آسانها.

 

مرور زمان ( و واکنش های پیش بینی شده و نشده نسبت به جسارتم)  بهم یاد دادند که در ابراز این عقیده  کمی پروا کنم. بعد ساکت شدم. به کسی نگفتم که برای اونها که فقط حرف نمیزنند و عمل می کنند دقیقا همین مصرع رخ داده و میده.

برای همه ی اونها که در عمل ثابت کردند عاشقند، عاشقانه بودن، موندن و رفتن آسونه.

 

اونی که در لحظه ی وصال، به معشوق لبخند میزنه و لبخند زنان جان میده، اونی که بر سر دار میرقصه، اونی که مشک رو از آب فرات پر میکنه  و آبی نمی نوشه، اونی که به خودش نارنجک می بنده و میره توی صف دشمن، اونی که فرزندشو برای قربانی می بره و به سمت شیطان نفس سنگ پرت میکنه، اونی که علی اکبرش رو برای مبارزه میفرسته ... باز هم بگم؟

اینها عسر رو عین یسر می دیدند. نه که خدای نکرده رنجی که تحمل کردند رو کم بشمرم. نه. اما برای اونها رنج و درد هم عین بهشت بود. چون رضایت خالق رو میخواستند. رضایت اونو می دیدند و داوطلبانه، سر و دست افشان، تن به سختی می دادند.  

 

 

حضرت حافظ گرامی، شاید عشق برای من همین زندگی بوده که گذشته. سر فرود آوردن در برابر مشیت و مصلحتی که بخش بزرگی از آرزوهامو برآورده شده نخواست. من اول عشق رو آسان دیدم، افتادم توی سرازیری پر از دست انداز مسیرش. صیقلی شدم و بقیه مسیر رو  با اصطکاک کمتری طی کردم. ولی درد داشت. هنوز هم داره. وجود صیقلی ام از زبری مسیر، بیشتر درد میگیره. شاید اشتباه از من بوده که همه ی قسمتهای زندگی رو با معیار مقدار عشقی که توش به کار رفته دیدم. شاید نباید عشق رو همه جا ناظر و حاضر و فعال می دیدم. شاید نباید توی همه ی رفتارها و گفتارها دنبال مقدار و رنگ رد پای عشق میگشتم تا زبری راه بی مقدار به نظر بیاد؟ هان؟  

 

لسان الغیب عزیز، نظرت درباره ی مسیری که رفتم چیه؟

 

                         

                                              

 

                                                       حدیث از مطرب و می گو و  راز دهر کمتر جو

                                                     که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

 

 

* مرسی از تذکر بسیار به جای دوست عزیز M_khaknahad@yahoo.com  ... فکرم بین انتخاب خالق و معشوق و عشق اعظم در نوسان بود. به اشتباه مخلوق نوشتم!

نظرات 10 + ارسال نظر
امین تو پرانتز اونسنس چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 02:15 ب.ظ http://amina.blogsky.com

سلام. دوباره منم. خوندم... نظرم....... نمیدونم

علیک سلام :)

امین تو پرانتز اونسنس چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 02:16 ب.ظ http://amina.blogsky.com

راستی٬ عکسه رو سیو کردم.خیلی قشنگ بود. اسمتم باید مینوشتی گلم.

متوجه نمیشم!! اسمم رو هم می نوشتم؟!! خب اسمم همین فرشته است که روی وبلاگ هم هست.

امین تو پرانتز اونسنس چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 02:21 ب.ظ http://amina.blogsky.com

ببخش. هی دارم کامنت میدم. اون جمله های آخر پستت خیلی نازه. چی بگم؟ چقد ریلکسی! شاید منم باید یاد بگیرم که باشم.شاید وقت مسخره بازیام سر اومده باشه.... شاید... شاید نباید دیگه گریه کنم.... نمیدونم.هزار تا شاید.....

اگه سن شما همون اندازه باشه که توی وبلاگت نوشتی، از دختر من ۵-۴ سال بزرگتری.
رفتارهای دوره ی نوجوانی شاید به نظر بعضی ها عجیب بیاد، ولی غیر طبیعی نیست. هر رفتار و حالتی دوره ای داره. به جز گریه کردن. اونو خدا برای همه ی عمر به آدمها داده. پس نگران نباش و راحت گریه کن. حتما لازمه که گریه ات میاد خب!

(شنیدم حیوونها هم گاهی گریه میکنند الهی بگردم!)

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 02:31 ب.ظ

فکر کنم یه اشتباه کوچولو پیش اومده... : «چون رضایت خالق رو می‌خواستن» نه مخلوق... درستِ؟!

موفق باشید.

سلام. بیشتر از یه اشتباه کوچولو بود. مرسی واسه تذکر! :)

---پیرسوک--- چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 03:29 ب.ظ

هر زمان که عشق به شما اشارتی کرد
در پی او بشتابید
هر چند راه او سخت و نا هموار باشد
هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت
خود را به او بسپارید
هر چند تیغ های پنهان در بال و پرش ممکن است شما را
مجروح کند
و هر زمان عشق با شما سخن گوید
او را باور کنید
هر چند دعوت او رویاهای شما را چون بلاد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند
زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می نهد به صلیب نیز
می کشد
و چنانکه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هرس خواهد کرد
عشق با شما چنین رفتارها می کند تا به اسرار قلب خود
معرفت یابید
و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزیی از آن شوید
آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید
آرزو کنید
که زخم خورده ی فهم خود از عشق باشید
و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد…

(جبران خلیل جبران)


-------------------------------------------
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهــل نــظر معـــامله بـــا آشنـــا کـنند

شهرام چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 06:59 ب.ظ http://werwer.blogsky.com

سلام ...

عشق هم فراز و نشیب داره ....پستی بلندی داره ...شدت و حدت داره ...


همین !!

Behnaz پنج‌شنبه 12 بهمن 1385 ساعت 02:59 ب.ظ http://peyghamiazaab.blogfa.com

salam
fereshte aziam be doa kheili ehtiaj daram.
midooni bozorgvari chi migoft un migoft:
shayd residan be asl tohid az rah ra'nj bashad!

کلبه دنج جمعه 13 بهمن 1385 ساعت 12:48 ب.ظ

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

کلبه دنج جمعه 13 بهمن 1385 ساعت 12:52 ب.ظ

لسان الغیب هم عجب بیکاریه ها.
همین جور فرت و فرت شعر می گه! اصلا ملاحظه هیچیم نمی کنه!
مردم قدیما چقدر وقت داشتن!

کلبه دنج جمعه 13 بهمن 1385 ساعت 12:52 ب.ظ

لسان الغیب هم عجب بیکاریه ها.
همین جور فرت و فرت شعر می گه! اصلا ملاحظه هیچیم نمی کنه!
مردم قدیما چقدر وقت داشتن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد