...

 

پنج تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست...

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
نوجوان دوشنبه 13 شهریور 1385 ساعت 12:52 ب.ظ

از تکبیرت خوشم امد. چشمهایم را بستم و در ذهنم ادامه‌ی آنرا اینگونه زمزمه کردم.

پنج تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست...
... مژده‌ی وصل رسیدم که تو مستی ز الست

دی به سجاده فکندم همه‌ تزویر و ریا
تا که گشتم نفسی لوءلویی اندر کف دست


حمید سه‌شنبه 14 شهریور 1385 ساعت 02:07 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

حیــــــــــــــــــــــــــــــدرمدد
من ازاین فرم نوشتن هالذت میبرم. لابلای پستهای بلند، یه پست کوتاه همراه عکس و پرمفهوم و ایهام.

سلام حمید آقای مهربان و سراسر لطف.

از محبتتون ممنونم. این پست کوتاه اخیر، فقط نمای بزرگ شده ایه از احساسی که دارم: یکی دو سال اخیر، سالهایی بودند که تقریبا بی وقفه تجارب تلخ و یا تعجب برانگیزی رو پشت سر گذاشتم. بهش چی میگن؟‌ افتادن توی نشیب عمیقی که گاهی اونقدر درمانده ام میکنه که وحشتزده میشم. میترسم. نمی تونم تشخیص بدم که آیا اونچه که بر سرم میاد عقوبت دنیایی گناههاییه که ناخواسته و از سر نادانی و جهل ازم سر زده یا صرفا امتحان خداست.

مدتیه که نعمت دعا کردن برای خودم ازم گرفته شده. یعنی نمی تونم. زبانم قفله. توی دلم آرزوهایی دارم ها ... ولی دعا کردن برای خودمو بلد نیستم. اصلا دعاهام برای خودم هیچ عمقی ندارند. خیلی تلخه. خیلی ... الحمدلله دوستان و عزیزانی دارم که بهم لطف دارند و برام دعا میکنند و اگه سرپا هستم به برکت دعاهای اونهاست.

مدتیه که دیگه آرزوهام دنیایی نیستند. اصلا به آینده زندگی این طرف فکر نمیکنم. نه خودم و نه دخترم. هر چی که هست توی همین حال و نهایتا چند هفته آینده محدوده. اصلا تصور اینکه ممکنه خدا بخواد (امیدوارم نخواد) سالهای سال زنده باشم برام عجیبه. اصلا به این اعتقادی ندارم که قراره مثلا ۷۵ ساله یا ۶۰ ساله بشم. فکر میکنم مدت کمی مونده. یعنی درواقع این تصور به امید تبدیل شده.

این پست هم اشاره به همینه.... بی اینکه بخوام و راضی باشم، یکی یکی افراد و مسائل و موضوعاتی که برام مهم بودند، به خواست خودشون و با درد زیادی که به روحم وارد شده از زندگیم بیرون رفتند. وارد جزییات نمیشم و قبول دارم که خودم هم بی تقصیر نبودم. یا خودم زیادی بزرگشون کردم و یا خودشون نخواستند بمونند و یا من براشون کوچک بودم و یا هر دلیل دیگه ای. یکی یکی مسائل و حرفها و انتظاراتم که وجود به موقع حتی یکی شون میتونست شاد و امیدوار نگهم داره، از زندگیم خارج شدند. هم جای زخمشون موند و هم دردش.

بهتر نیست یکسره بر هر چه که هست ( و در واقع نیست) پنج تکبیر نماز میت رو بزنم و خیال خودمو راحت کنم؟ در واقع این میت، دل و روح این دنیای منه که آروم آروم فنا شد. ناشکر نیستم. هر چه که خودش بخواد ....

(برام سئوال برانگیزه که چرا لسان الغیب به جای پنج تکبیر، چهار تکبیر گفته. آیا شیعه نبوده؟ آیا تعداد تکبیرهای نماز میت شیعیان با اهل سنت تفاوت داره؟)

سرتونو دردآوردم. شرمنده. محتاج دعا.

حمید چهارشنبه 15 شهریور 1385 ساعت 02:27 ب.ظ http://غشاشئهي.ذمخلبش.زخئ

فکر می‌کنم این مطلب درانتقال حرفی که خودم هم بهش اعتقاد دارم کمک کنه. یه خورده طولانیه ولی قابل اعتنا:
//خاصیت عدد چهل در ظهور استعدادات//
و زمان‌ مسافرت‌ عالم‌ دنیا و ظهور استعداد ، و نهایت‌ تکمیل‌ در این‌ عالَم‌ ، در چهل‌ سال‌ است‌ . چنانچه‌ وارد است‌ که‌ عقل‌ انسان‌ در چهل‌ سالگی‌ به‌ قدر استعداد هر کسی‌ کمال‌ می‌پذیرد. و از بدوِ دخول‌ او در این‌ عالم‌ در نموّ است‌ تا سی‌ سالگی‌ ، و ده‌ سال‌ بدن‌ او در این‌ عالم‌ واقف‌ است‌ ، و چون‌ چهل‌ سال‌ تمام‌ شد، سفر عالم‌ طبیعیت‌ تمام‌ است‌؛ و ابتدای‌ مسافرت‌ به‌ عالم‌ آخرت‌ است‌ . و هر روز و هر سال‌ جزوی‌ از آن‌ بار سفر بندد ، و از این‌ عالم‌ رحلت‌ کند ، قوّت‌ او سال‌ به‌ سال‌ در کاهیدن‌ است‌ ، و نور سمع‌ و بصر در نقصان‌ ، و قوای‌ مادیّه‌ در انحطاط‌ ، و بدن‌ در ذُبول‌ ، چه‌ مدّت‌ سفر و اقامت‌ او در این‌ عالم‌ در چهل‌ سال‌ تمام‌ شد.
و از این‌ است‌ که‌ وارد شده‌ است‌ که‌:
مَن‌ بَلَغَ أَرْبَعِینَ و لَمْ یَأْخُذِ العَصا فَقَد عَصَی‌ .
چه‌ ، عصا علامت‌ سفر است‌ و مسافر را برداشتن‌ عصا مندوب‌ است‌ . و چون‌ چهل‌ سال‌ تمام‌ شد هنگام‌ سفر است‌ . و تأویل‌ عصا مهیّا شدن‌ سفر آخرت‌ است‌ . و جمع‌ کردن‌ خود از برای‌ رحلت‌ (و هر که‌ عصا بر نداشت‌ از فکر سفر غافل‌ است‌) .
و همچنانکه‌ مدّت‌ تکمیل‌ جسمیّت‌ در این‌ سنّ است‌ ، همچنین‌ مرتبه‌ سعادت‌ یا شقاوت‌ . و از این‌ جهت‌ در حدیث‌ وارد است‌ که‌: روی هر که‌ در چهل‌ سالگی‌ سفید نشد شیطان‌ مسحِ وجه‌ او می‌کند و می‌گوید: بأبی‌ وَ اُمّی‌ وَجْهٌ لا یُفْلِحُ أبداً
---------------------------------------------------------

مرسی... در عین این که امیدوار کننده و آموزش دهنده بود نگران کننده هم بود! همون قسمت " ... به قدر استعداد هرکسی کمال پذیرد" رو عرض میکنم. چون تا اونجا که یادمه، اغلب احساسم از عقلم جلوتر دویده ... خدا عاقبت همه مومنان و مومنات رو به خیر بیاره. آمین.

حمید چهارشنبه 15 شهریور 1385 ساعت 02:51 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

اول اینکه آدرس این مطلب اینجااست:
http://maarefislam.com/doreholomvamaarefislam/bookscontent/bahrololom/bahrololom1.htm#_ftn9
دوم اینکه آدرس وبلاگم غلط شده ببخشید.
سوم اینکه:
هرکی یک ذره طعم دوستی با اهل بیت علیهم‌السلام رو بچشه و بفهمه مفیدترین انسان‌های عالم به حالش فقط اونها هستند و یارانشون، دیگه ازمصاحبت باهرکسی لذت نمی‌بره.
راستش رو بخواهید حوصله هرکسی رو نداره و توی دلش به سرگرمی‌های مردم می‌خنده.
او لذت رو در هم صحبتی با خدا و اولیاء خدا میبینه و مردم در بازیهای دنیا.
بهترین رفیق خود خداست و اولیائش.
-----
شنیده‌ام که یه نگاه امام زمان می‌ارزه به رفاقت با همه‌ی عالم! پس:
اللهم ارزقنا زیارته.

الهی آمین.

الهی خدا به همه آرزوهای قشنگ و پاکی که دارید برسوندتون. انشالله به زودی به کربلا مشرف بشید روی ماه آقا رو همونجا زیارت کنید. تو رو خدا منو هم تحویل بگیرید و سفارش یادتون نره. سفارش که منو هم بطلبند.

لطفا باز هم برام بگید. گوشم به شماست.

حمید چهارشنبه 15 شهریور 1385 ساعت 02:58 ب.ظ http://yahamid.blogfa.com

من مطلب دوم رو قبل از ارسال پاسخ جدید نوشتم.
خودتون بهتر می‌دونید که اهل بیت؛ کریم ترازاین حرفها هستند. ماجرای کربلایی کاظم ساروقی بیسواد که در لحظه‌ای میشه حافظ قرآن رو که خونده‌اید.

کاملا درسته. اهل بیت، فکر و عقیده و خواسته ی ایده آل به عمل دراومده ی خدا هستند. نه تنها اهل بیت. بلکه همه پیغمبران و اولیا خوبش. میخوام حتی جسارت کنم و بگم بلکه همه آفریده های بیگناهش ...

همون خدایی که کرامتش ازلی و ابدیه و سعدی خطاب بهش اینطور گفته:

ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری

پس کربلایی کاظم که جای خود داره و باید هم جزو وظیفه خوران مورد تایید همون بارگاه بوده باشه :)

******

یا رب نظر تو بر نگردد...

علی چهارشنبه 15 شهریور 1385 ساعت 03:57 ب.ظ

سلام گرم منو پذیرا باش

وبلاگ قشنگی داری و مثل همیشه آدمو دنبال خودش میکشونه . نوشته هات و هم عکسها و هم اون نگاهی که اینها رو خلق میکنه برام با ارزش و محترمه و از نشستن پای این کلمات لذت و نفع میبرم . اگر تابحال ندیدمت و باهات هم صحبت نشدم....در عوض از اینکه خود تو اینجا همیشه هستی و برام حرف میزنی خیلی خوشحالم.

از توجهت و ایمیلت هم ممنونم. راست گفتی ...نوشته تو چقدر شبیه دردنامه من شده ... من فعلا لالم !

ضمنا جهت یادآوری عرض میکنم در رساله امام خمینی (رحمت الله علیه) آمده است که نماز میت پنج تکبیر دارد. اما اینکه جناب حافظ علیه الرحمه شیعه بوده یا نه ... حرف از دوطرف زیاد است که بماند . من با اون نشونه ها که بر شیعه بودن حافظ صحه میگذاره حال میکنم ...

عید میلاد و عید حضور بقیه الله و حجت حق رو تبریک میگم و خدا کنه که برای منم مبارک بشه ...

سلام دوست قدیمی. قدم رنجه کردید. ممنونم.

سئوالی که درباره شیعه یا سنی بودن حضرت حافظ پرسیدم فقط یه سئوال ساده و نه چندان مهم بود. اونچه که مهمه مسلمان یا شیعه بودن نیست بلکه مثل شیعه واقعی مسلمانی کردن توام با ایمانه. ایمان داشتن. واسه همین همیشه ترجیح میدم برای مومنون و مومنات دعا کنم تا الزاما و متعصبانه برای مسلمون و مسلمات. چون همه میدونیم که برای خدای مهربان ما اون ایمانی که توی وجود هر بنده ای شکل گرفته و میگیره مهم تره. خودش هم توی قرآن شریفش اغلب از عبارت " یا ایهالذین آمنو " استفاده فرموده.
خدایا شیعه وار مسلمانی کردن رو به من عطا کن.

خب ... حالا یکی بیاد منو از بالای منبر بکشه پایین! P:

فرید پنج‌شنبه 16 شهریور 1385 ساعت 09:56 ق.ظ http://blithe.blogfa.com/

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
نمی دونم چی بگم....
خیلی وقته میام و سر میزنم،‌کاش تو هم ....
تا بعد....

سلام به دوست جدیدم. سر زدن شما لطفیه که به من نشون میدید. سر زدن من، فرصتیه که به خودم میدم تا نوشته هاتونو بخونم...

محتاج دعام.

نوجوان پنج‌شنبه 16 شهریور 1385 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام.

این سلام از اون سلام ‌ها ست. سلامی‌ یه که بوی غربت و دوری میده. دوری و غربت.
تا مدتی نغمه‌ سکوت سر میدم. باشد که حضرتش بشنود.

با ارزوی نیک روزی و بهروزی

نجوا

کلبه دنج جمعه 24 شهریور 1385 ساعت 07:21 ب.ظ

سلام بر صاحب ِ خانه
تکبیر هم می گوییم
الله اکبر
که بارها گفتم
نه من
که ناخودآگاه، عظمت، تکبیر به دنبال دارد

پارکینسون پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 10:36 ق.ظ

سلام ای گلیم به خود پیچیده ها

ساسان زند شنبه 1 مهر 1385 ساعت 04:26 ق.ظ http://sasans.blogfa.com/



زمزمه کن ،

پرنده صبحدم

پای

در

لجن

رود

سر درآسمان ،

پلک

بر

سوسوی

ستاره ها

بیدار

می کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد