تابستون عزیزم ... داری کم کم تموم میشی. دلم برات تنگ میشه...
اینا حرفهایی هستند که از دو سه روز پیش به این فصل عزیز و دوست داشتنی میگم.
گرمه؟ خوب مگه قراره نباشه؟!! چه حرفهایی بعضی ها میزنند ها!
تابستون برام عزیزه. چون از ابر و بارون و مه و سرما و برف و بوران و یخ زدگی و خیس شدن فراری ام.
تابستون برای من یعنی، همون روزهای قشنگ قدیم که با خواهرهام، توی حیاط خونه مون، بازی میکردیم، لونه مورچه ها رو کشف میکردیم و براشون غذا میذاشتیم، به درخت انبه گوشه حیاط چشم میدوختیم و تعداد انبه های رسیده رو میشمردیم، هندونه قاچ میزدیم، آب حوض خونه رو هفته ای چند بار (!) می کشیدیم، به لباسهای روی بند دست می کشیدیم که ببینیم آیا بالاخره بعد از سه روز پهن بودن خشک شدند یا نه. آخه ما توی مرطوب ترین، ابری ترین، بارونی ترین و خلق تنگ کننده ترین نقطه کشور خونه داشتیم.
درسته که از اون روزها خیلی گذشته. درسته که دیگه پیش هم نیستیم. درسته که دیگه نه اون خونه وجود داره و نه اون درختها و نه اون حوض. درسته که دیگه بندی نیست تا روشون رخت پهن باشه. اما ... تابستون رو دوست دارم. برای گرما و آسمون بدون ابرش. برای روزهای طولانی اش. برای تعطیلاتش. برای میوه هاش. برای گیلاس ... برای هندونه ... برای همه این نعماتی که هنوز هست.
خدایا برای تابستون ازت ممنونم.
سلام
هیچ فکرشو کردی تو زمستون چه حالی برف بازی
و شکار ، تعجب نکن این خاصیت منه آخه من گرگم و دنبال کردن شکار تو برف ،وای چه حالی داره
راستی خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنی و اگه خوشت اومد من رو هم تو لیست دوستانت اضافه کنی
روزخوش mr.wolf
فصل عشق برای کسی که بویی از عشق نبره. ولی میوه رو خدایییش پایه ام
عجب رسمیه رسم زمونه...تا آدم به این سن و سال من وشما و امثال ما نرسه متوجه نمیشه...بغض گلوم رو گرفت....اشک هم دوم چشمهام رو...خداهمهی رفتگان رو بیامرزه...