یا کریم

چقدر خوشحالم که این ماجرای گندم پاشیدن صبح و عصر ما برای کبوترها و گنجشکها، یه ماجرای ساده و روزمره نیست. توی همین دو سه ماه اخیر، دو اتفاق جانبی و جالب دیگه رخ داده که الآن اولی شو میگم:

سیزده اردیبهشت، یه جفت کبوتر کوچولوی مخصوص حرم امام رضا (ع) (آره از بچگی باور من این بوده که اونها نماینده حرم اون حضرت هستند)، از پنجره اتاق دخترم اومدند تو و روی طاقچه داخلی، پشت پرده، برای خودشون یه نقطه دنج رو انتخاب کردند و شروع کردند به لونه ساختن! الهی بگردم! یه جفت زحمتکش و مسئول! مخصوصا کبوتر نره. لونه که آماده شد، خانم خانمها دو تا تخم کوچولو اندازه انگشتونه گذاشت و نشست روشون. روزی چند بار توی لونه خودش می چرخید و تخمها رو زیر و رو میکرد. همسر وفادار و مهربانش هم روزی دو سه بار میومد و بصورت شیفتی جاهاشون رو عوض میکردن که مادر آینده هم بره بیرون چرخی بزنه و دونه ای بخوره. ما هم دورادور گاهی میرفتیم سراغشون و یواشکی از لای پرده نگاهشون میکردیم و بهشون سلام میگفتیم.

خلاصه بعد از شونزده هفده روز، یه روز صبح دیدیم دو عدد سر کوچولو از زیر بال و پر مامان خانومه اومدند بیرون!! باور کردنی نبود که از توی تخم های به اون کوچکی دو تا پرنده کامل اما کوچولو به دنیا بیاد. با این که جوجه های زیبایی نبودند ولی برای ما مهمونهایی بسیار عزیز و انحصاری بودند. 

مامانشون روزی چند بار میرفت بیرون و براشون غذا می آورد. درست مثل صحنه هایی که توی برنامه های مستند تلویزیونی مثل راز بقا می بینیم. با تلاش و سعی تمام روی پاهاشون می ایستادند که از توی حلق مادره غذا رو بکشن بیرون! در عرض ده دوازده روز کاملا بزرگ شدند.

بالاخره اواسط خرداد بود که پریدن رو هم یاد گرفتند و همگی به فضای سبز مقابل ساختمونمون نقل مکان کردند.

الآن هر روز صبح همراه پرنده های دیگه از گندمهای لب پنجره نوش جان می فرمایند... الهی شکر.

* ازشون چند تا عکس دارم. از همون اول که مامان خانمه روی تخمها نشسته بود تا وقتی که جوجه ها به دنیا اومدند و بزرگ شدند. در اولین فرصت عکسهاشونو توی همین پست میذارم.

نظرات 9 + ارسال نظر
نوجوان یکشنبه 15 مرداد 1385 ساعت 12:29 ب.ظ

روحی لطیف

به من هم سر بزنید.

جوون جاهل دوشنبه 16 مرداد 1385 ساعت 11:40 ق.ظ

لینک غزلیات حافظ رو کنار صفحه تون دیدم
وقتی رفت توش، بی اختیار و حتی بدون نیت روی گزینه فال حافظ کلیک کردم...

جام می و خون دل ...

باورش کمی سخت بود. یه لحظه به فکرم خطور کرد که شعر پیش فرض این لینک همین باشه !
.
.
.
عیدتون مبارک

فرشته دوشنبه 16 مرداد 1385 ساعت 01:14 ب.ظ

عید شما هم خیلی خیلی مبارک.

نه دوست من... من پیش فرض تعیین کردن بلد نیستم. هرچه که خوندید همه اش زیر سر خود حضرت حافظ بوده :)

نوجوان دوشنبه 16 مرداد 1385 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام مجدد

عید تون مبارک

فرشته دوشنبه 16 مرداد 1385 ساعت 07:10 ب.ظ

از دوستی که با اسم قشنگ نوجوان اظهار لطف میکنند ممنونم.

جوون جاهل سه‌شنبه 17 مرداد 1385 ساعت 03:20 ب.ظ

عید مبارک
به صورت وفور !
بل بیش

پارکینسون چهارشنبه 18 مرداد 1385 ساعت 08:58 ق.ظ

یه دونه گندم مال پارکینسون
یه دونه گندم مال یا کریم
یه دونه گندم مال فرشته
یه دونه گندم مال پارکینسون
دو دونه گندم مال یاکریم
سه دونه گندم مال فرشته
سه دونه گندم مال گنجشکک اشی مشی نه گنجشکا گندم نمیخورن. ارزن میخورن. پس یه نخود ارزن مال گنجشکک اشی مشی

حمید چهارشنبه 18 مرداد 1385 ساعت 10:31 ق.ظ http://yahamid.blogfa.com

ولادت حضرت علی رو تبریک میگم. خداکنه که عیدیهای خوب خوب از خود حضرت دریافت کرده باشید. نگید نگرفتم ها. خدا ابوی بزرگوارتون روهم غرق رحمت کنه.

حمید چهارشنبه 18 مرداد 1385 ساعت 10:35 ق.ظ http://yahamid.blogfa.com

البتتی گرار نبود من زیاد به ویبلاگهای شما موزاحم بیشم ولی این دوست جوونیمون رو که نظرهاش رو دیدم یو خورده جورأت پییدا چردم. وجرنه من همان سنجم چه هستم. البتتی شاعیر می گو ید همان خاچم چه بودم ولی من باسنگ ایرتیباطم بشتره. باایجازه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد