بــِـغـَیر حِـساب

لحظه ای که خبر زندگی بخش و شادی آور سفر بزرگت رو بهم دادی، قلبم از شادی و چشمم از اشک پر شد.

دوست نداشتم  که هیجان زدگی ام مانع  بیان و نشون دادن اونچه که توی فکر و قلبم میگذره بشه. تو رو توی مکانهای امنی که بهشون مُشرّف خواهی شد تصور میکردم. گاهی بین جمعیت و گاهی در دنج ترین نقاطی که از اونجا توی ذهنم ساختم. لحظه ای که پرده سیاه و مقدس کعبه رو ببینی و به سجده در بیایی. اشکهاتو دیدم. صورت خیس از اشکهات ...  احتمالا طولانی ترین سجده ای که در عمر شریفت داشتی رو به جا بیاری. سبک شدن قلبت و نزدیکی به خدا رو پیشاپیش دیدم.

صدای زمزمه هات، حالت قدم برداشتنت (با فاصله ای چند سانتی از سطح زمین)، وضویی که خواهی ساخت، نیتی که برای اولین دیدار از قلبت خواهد گذشت، نگاههایی که در سکوت به اون مکان مقدس خواهی انداخت و ثبت اون تصاویر در ذهن و قلبت، همه رو می بینم.

وقتی مومنی مثل تو چنین خبری رو به کسی میده، این همه هیجان و شادی، میتونه شنونده رو قبل از خودت به حج بفرسته. تا بری و برگردی من هیجان زده و مست خواهم ماند.

زیارتمون مبارک.