چند روز پیش این نوشته رو توی سایت انجمن حمایت از حیوانات خوندم. نمیدونم نقل قولی که از شهید دکتر چمران شده چقدر صحت داره. هنوز فرصت نکردم سراغ کتاب " رقصی چنین میانه میدانم آرزوست " برم. متن نوشته رو میذارم. احساس جالبی ندارم.

برای منی که به شدت دلم برای حیوانات میسوزه و  اونها رو مخلوقات بیگناه و زبان بسته و مظلومی می بینم که اشرف مخلوقات به هر نوعی که دلش بخواد باهاشون رفتار میکنه، منش و رفتار ضامن آهو (ع) و رافت و رحم و عطوفتش، دلخوشی بوده.

خدایا منو به راه راست هدایت کن. آمین.

اینم متن اون نوشته:

 یک ماه و اندی بعد از این که دکترچمران در سوسنگرد زخمی شد، آرام آرام با یک چوب دستی توانست به آرامی حرکت کند. چون از دو نقطه پا به شدت مجروح بود. و برای اینکه دلش آرام نداشت و شور سنگر را میزد، تصمیم گرفت برای بازدید با همان پای زخمی به خط مقدم برود. رفقایش هم تصمیم گرفتند که به شکرانه سلامتی نسبی اش، گوسفندی برایش قربانی کنند و همین کار را هم کردند. اما دکتر چند ثانیه با چهره برافروخته به صحنه بریده شدن سر گوسفند خیره نگریست و از گوشت آن گوسفند هرگز نخورد. همان روز، این سطور را در وصف حال عجیب خودش وقت قربانی شدن گوسفند نوشت.

چمران یک فرمانده جنگیست. خون و آتش و ضجه و فریاد زیاد دیده است. دست و پای بریده زیاد دیده است. اما این چنین از مشاهده تصویر گوسفند قربانی، زجر میکشد. و این چیزی نیست جز منش عاشق چمران که اینگونه حال گوسفند قربانی را توصیف میکند، گویی که بارها اینگونه قربانی شده است.

یادداشت کوتاه چمران در کتاب «رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست»، منتشر شده است ؛


«امروز گوسفندی را برای من قربانی کردند. چقدر زجر کشیدم. درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس میکردم. هنگامی که خون از گردنش فوران میکرد، گویی این خون من است که بر خاک میریزد. میدیدم که حیوان زبان بسته، برای حیات خود تلاش میکند. دست و پا میزند. میخواهد ضجه کند، فریاد کند، از دنیا و از همه چیز استمداد کند و از زیر کارد براق بگریزد. اما افسوس که مظلوم است و اسیر و دست و پا بسته است.

کارد به گردنش نزدیک میشود. چشمان گوسفند برق میزند. به همه اطراف میچرخد. برق کارد را میبیند. اولین فشار تیزی کارد را بر گردن خود احساس میکند. با همه قدرت خود برای آخرین بار تلاش میکند. امید به حیات، آرزوی زندگی و حب ذات در همه وجودش شعله میکشد. میخواهد زنده بماند. میخواهد از آب این عالم بنوشد. از هوای دنیا استنشاق کند. به آسمان بلند، به کوههای سر به فلک کشیده، به درختها، به گلها، به سبزهها، به جویبارها، به صحراها، به دشتها، به دریاها، به ستارهها، به ماه، به خورشید، به سپیده صبح، به غروب آفتاب نگاه کند و از زیبایی آنها لذت ببرد.
او احساس میکند که مورد ظلم و ستم قرار گرفته، همه دنیا به او ظلم میکنند. همه دشمن او هستند. همه در مرگ او شادی میکنند. همه منتظرند که دست و پا زدن او را در خون ببینند و کف بزنند. او استغاثه میکند. التماس میکند. لااقل یک نفر منصف میطلبد. میخواهد کسی را به شفاعت بطلبد.

آخر ای انسانها ... وجدان شما کجا رفته است ؟! تمدن شما، انسانیت شما، خدا و پیغمبر شما کجاست ؟! مگر قرار نیست از مظلومین دفاع کنید ؟! چرا نمیگذارید فریاد کنم ؟!! چرا اجازه اشک ریختن نمیدهید ؟!

آه خدایا ! من فریاد این حیوان بیگناه را میشنوم. من درد او را احساس میکنم. من اشکی را که در چشمانش میغلتد میبینم. من بیگناهی او را میدانم. من میبینم که او مرا به دادخواهی طلبیده است. و من نیز با همه وجودم آماده ام که به بیگناهی او شهادت دهم. او را شفاعت کنم و از مردم بخواهم که به خاطر خدا و به خاطر من از این حیوان زبان بسته بگذرند.

من با همه وجودم میخواهم بدوم و کارد را از دست آن مرد بگیرم. میخواهم فریاد کنم دست نگه دارید. این حیوان زبان بسته را برای من نکشید. اما گویی صدای حیوان خفه شده است و حرکت من هم منجمد.

در عالم خواب، گاهی آدم میخواهد فریاد کند، ولی صدایش درنمیآید. اینجا هم چنین حالتی برای من پیش آمده است. حیوان بیگناه میخواهد فریاد کند اما صدایش درنمیآید. و من میخواهم بدوم دستش را بگیرم اما طلسم شده ام.
کارد تیز بر گردن گوسفند نزدیک میشود و من تیزی آن را بر گردنم احساس میکنم. حیوان اسیر دست و پا میزند گویی که من دست و پا میزنم. و همه فشارهای حیات و مرگ را که در آن لحظه بر گوسفند میگذرد، گویی که بر من گذشته است.»

این روایت کوتاه مال همان چریک شجاعیست که میگفت ؛ " آرزو داشتم که در معرکه های سخت و طوفانزای حوادث، در نبرد مرگ و زندگی بین حق و باطل، پرچم خونین حسین را به دوش بکشم، و با فدا کردن هستی خود یک حلقه به زنجیر بلند شهدای راه حق بیفزایم و انسانیت را یک قدم به کمال نزدیکتر نمایم."

فرستنده ی متن :‌خانم یا آقای احمدزاده

 

الهی بمیرم

نظرات 4 + ارسال نظر
حمید دوشنبه 2 بهمن 1385 ساعت 11:28 ق.ظ http://yahamid.blogfa.com

ولی اگه گوسفنده برای امام حسین فدا بشه چی؟ گوسفندی که می‌خواهد قربونی امام حسین بشه وضعش فرق داره و از قبل هم معلومه که کدوم گوسفنده.
شاید شهید چمران خواسته اقتدا کنه به امام سجاد علیه السلام که هروقت گوسفندی رو می‌دید سر می‌برند یاد کربلا می‌افتاد و اشک می‌ریخت.
یه چیز دیگه،
راه راست مگه غیر از راه امیرالمؤمنینه؟
پس: اهدناالصراط المستقیم.

واقعا به هدایت به راه مستقیم احتیاج دارم. واقعا ... ملتمس دعام.

ممنونم حمید آقا. از لطف همیشگی تون و دعایی که برام میکنید.

سحر دوشنبه 2 بهمن 1385 ساعت 12:04 ب.ظ http://sama-love.blogsky.com

سلام وبلاگ پر محتوایی دارین.
من لینکتون رو در وبلاگم قرار دادم.خوشحال میشم که شما هم لینک من رو قرار بدین/
بای
sama-love.blogsky.com

بهناز سه‌شنبه 3 بهمن 1385 ساعت 08:02 ق.ظ http://www.peyghamiazaab.blogfa.com

سلام فرشته جان
راستش منم نمیتونم این صحنه رو ببینم حتی وقتی پدر مادرم رفتن مکه موقع اینکار خودم را سرگرم یه کاری کردم که نباشم!!!

کلبه دنج سه‌شنبه 3 بهمن 1385 ساعت 11:30 ق.ظ http://cozy-cottage.blogfa.com

حال آدم گرفته می شه این چیزا رو میبینه. یه جورایی دلخراش!
(یه حیوان زبون بسته رو سر می برن و طاقت دیدنشو ندارم، بریدن سر انسان ها ...)
-----
راستی گفتی چمران
حرف از انسان کامل که می شود دلم می خواهد خودم را گم کنم در حرفهای عارفانه چمران.
چه ها شنیده ام !
اخلاص محض

---
پست قشنگی بود
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد